نوشته شده توسط : عبدالله

 هميشه برای فرار از دنيا از جايی به جای ديگر نقل مکان می کردم و نهايت سعيم اين بود که حتی الامکان از آن دوری بجويم ولی هيچگاه موفق نمی شدم. شغل،منزل،اجتماع،شهر و هر چيزی را که قابليت انتقال داشت تغيير می دادم ولی باز همچنان دنيا در قلبم بود ودر آنجا فتنه انگيزی می کرد ولی بالاخره برايم آشکار شد که دنيا با تمامی صفات و علامتهايش هرگز با تغيير زمان و مکان،تغيير پيدا نخواهد کرد وهمانگونه است که بوده.آرزوی قلبی ام اين بود که ای کاش!روزی دنيا در مقابلم به صورت انسانی مجسم می شد تا با او مبارزه کنم و به قتل برسانمش تا به کلی از دستش خلاصی يابم بدين ترتيب محبتش برای هميشه از قلبم خارج شود...

يکبار که به تنهايی نشسته وغرق در اين افکار بودم دنيا در مقابلم مجسم شد و سر صحبت را با من باز کرد!

دنيا: ای عبدالله! از من چه می خواهی؟ من اکنون در مقابلت هستم.

عبدالله: من از اينکه تو را دوست دارم و عاشقت هستم ناراحت و دلخورم و از تو هم نمی توانم دل بکنم.

دنيا: اين يک احساس طبيعی است و اگر کسی ادعا کند که مرا دوست ندارد، دروغ گفته چون من آفريده خداوند و محبوب هر کسی هستم.

عبدالله: اين يک احساس طبيعی است؟

دنيا:آری اين احساس،کاملاً طبيعی است اما اشتباهی که بيشتر مردم مرتکب آن می شوند،اين است که مرا بر آخرت خودشان ترجيح می دهند.

عبدالله: آيا من هم يکی از آنها هستم؟

دنيا: بله ولی در تو صفات نيکويي نيز وجود دارد.

عبدالله: من چگونه می توانم حقيقت وجودی تو را بشناسم؟

دنيا: به وسيله فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و سلم که می فرمايد: الدُّنيا حُلوَةٌ خُضرَةٌ. پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم مرا شيرين وخوش منظر توصيف کرده،اما باید در نظر داشت که من نسبت به فرد مؤمن،زندانی بيش نيستم. چون پيامبر صلي الله عليه و سلم می فرمايد: الدُّنيا سِجنُ المؤمِن وَ جنَّةُ الکافِر.

عبدالله: ولی من بعضی از مؤمنان واقعی را می شناسم که کاملاً در رفاه ونعمت بسر می برند.

دنيا: منظور من از زندان آنگونه که تو فکر می کنی،زندان آهنی نيست. بلکه منظور من تقيد (مقيد شدن) به اوامر خداوند است ومی دانی که زندان نيز چيزی جز مقيد شدن نيست،و در اين مورد عارف مشهور محمد سماک(ره) می گويد:(( ای آدميزاد! تو هميشه در حبس بوده ای،محبوس در صلب پدر،سپس در شکم مادر و بعد در قنداق وگهواره و در پی آن محبوس در مدرسه و نهايتاً محبوس در تلاش برای کسب روزی. بنابراين بايد برای زندگانی بعد از مرگ به گونه ای تلاش کنی که، حداقل درآنجا محبوس نباشی...)).

عبدالله: حرفت را چقدر زيبا و اديبانه بيان کردی، امّا راستی به من بگو چرا نام تو را دنيا گذاشته اند؟

دنيا: اگر مردم معنی نام مرا می دانستند هرگز........ 



:: بازدید از این مطلب : 164
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 حدود ساعت يازده شب جمعه است، همه کارهايم را انجام داده ام... اما نمی دانم چه کار کنم؟ کجا بروم؟

در خلوت خود و زماني که همه خويشان و دوستانم را ترک کرده ام، با خود می انديشم که اکنون چه کنم؟

در يک لحظه فکر انجام يک گناه به سرم زد...

درها وپنجره ها را بسته وچراغها را خاموش کردم وقتی که اتاق کاملاً تاريک شد به گناه گفتم: زود باش، بيا.

ناگاه صدايی به گوشم رسيد که می گفت: وای به حال بنده ای که هر چه بر گناهانش افزوده شود استغفارش کمتر و هر اندازه به گور نزديکتر شود کم کاری و سستی اش بيشتر می شود!!

ای کسی که دائماً گناه می کنی! از خدايی که در خلوت نيز با توست شرم نداری؟ می دانی که مهلت خطا پوشی وستر گناهانت از سوی پروردگار، کاملاً تو را غافل کرده است؟

با اين صدا کمی به خود آمدم... احساس ترس کردم و آهسته اطرافم را نگريستم... و بی اختيار گفتم وای بر من!! صاحب صدا کيست؟ چه کار کنم؟ آيا کسی از کار من مطلع شده؟ سپس چیزی را ديدم که هرگز نمی توانم آنرا وصف کنم. با ترس و لرز بلند شدم... چراغها را روشن کردم و در روشنايی چيز سياهی را مشاهده کردم که حتی قادر به وصفش نيز ينستم.

پرسيدم: تو کيستی؟

گفت: من گناه تو هستم!

پرسيدم: علت آمدنت به اينجا، آنهم در اين دير وقت چيست؟

گفت: آمده ام تا تو را نصيحت کنم، هرچند نصيحت کسی چون من قابل پذيرش نيست، اما حق آنست که دشمنان به آن اقرار کنند.

گفتم: بفرما، چه می خواهی بگويی؟

گفت: آيا گمان می کنی که در اين مکان تنهايی؟

گفتم: منظورت چيست؟

گفت: من تو را در اثناء انجام گناهت چنان مطمئن يافتم که خيال می کنم از حساب خداوند پروايی نداری؟

با عصبانيت گفتم: اين به تو ربطی ندارد، من دوست ندارم کسی در امور شخصی من مداخله کند.

با تبسم گفت: من گفتم که می خواهم کمی تو را نصيحت کنم، اما ظاهراً  را دوست نداری. سپس تکانی خورد تا از اتاق خارج شود در حالی که در زير لب می گفت: برای آنکه از خلايق پنهان شــوی به پشت ديوارها پنـاه می بری، اما بايد بدانی، هر جا باشی خدا تو را می بيند.

از اينکه تو را ببينند می ترسی، اما از چشم خداوند خوفی نداری!

در گفته های او انديشيدم و متأثر شدم. گفتم: آنچه سرودی يک بار ديگر نيز تکرار کن.

او کلامش را تکرار کرد و من از قصد و نيتی که داشتم پشيمان شدم وبه گناه گفتم:

خواهش می کنم باز هم بگو.

گناه گفت: اما شرطش اين است که آنچه می خواهم بگويم،خوب گوش کنی و بر من و نصيحتم درشتی نکنی.

گفتم: بفرما!

گناه: من می بينم که تو خيلی از اوقـات برای انجام گنـاه با خود خلوت می کنی و اين جداً صفت بدی است، زيرا باعث قطع شدن رابطه تو با خداوند  متعال و نابودی حسنات می شود، همانطور که پيامبر خدا صلي الله عليه و سلم فرمايش می کند:

کلامش را قطع کرده پرسيدم: پيامبر صلي الله عليه و سلم چه فرموده؟

گناه: پيامبر صلي الله عليه و سلم فرمود: (( بر من عيان شده که در روز قيامت اقوام زيادی از امت من با بارهايی از حسنات به پيشگاه خداوند متعال خواهند آمد، بارهايی به مانند کوههای بزرگ وسفيد، اما همه آن حسنات را خداوند عزّوجل مثل غبار نابود کرده و از بين خواهد برد )).

صحابی جليل القدر ثوبان رضي الله عنه سؤال کرد: يا رسول الله آنها را برايمان.... 



:: بازدید از این مطلب : 178
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 فقيري را با لباس پاره پوره و كهنه ديدم. سني از او گذشته و آثار گرسنگي و تشنگي از قيافه اش معلوم بود، او را در حالي كه به پشت خوابيده بود جلوي بانك مشاهده كردم كه در خوابي عميـق فرو رفته بود و نور خورشيـد آرام آرام بـه  سينه اش مي تابيد ولي او گرماي آن را احساس نمي كرد.

كنارش ايستادم و در حاليكه به او مي نگريستم با خود گفتم: ((سبحان الله)) بين اين فقير و خزانه بانك بيشتر از چند متر فاصله نيست، بخدا قسم ما در جهاني متناقض زندگي مي كنيم.

دستم را در جيبم كردم ولي ناگهان حركت عجيبي را در آن احساس كردم، با دستم آنرا گرفتم و از جيبم بيرون آوردم و با تعجب ديدم كه آن شئ متحرك يك ((دينار)) است!

به او گفتم: چرا در جيبم اين طرف و آن طرف حركت مي كردي؟

دينار: من از خيلي وقت پيش در جيب شما هستم و تو مطابق هدف وجودي ام با من رفتار نكردي.

گفتم: هدف وجودي تو مگر چيست؟

گفت: صرف كردن من براي هزينه خانواده و والدين و رفع احتياجات شخصي و برآوردن احتياجات ساير مسلمين؛ مانند كمك به مستمندان وبدهكاران و شاد كردن يتيمي و ...

گفتم: تو چگونه پيش من آمدي؟

دينار: قصه اش طولاني است! من خيلي دست بدست شدم، به طوريكه حتي شخصي بوسيله من شراب خريد و ديگري فيلمهاي مبتذل و سومي مرا به ديگران به عنوان رشوه پرداخت كرد و چهارمي تو بودي كه چيزي به وي فروختي و مرا از او گرفتي و البته همه آنها بندگان پول بودند ولي فعلا در مورد تو نمي توانم قضاوت كنم.

پرسيدم: چگونه فهميدي كه همه آنها بندگان مال بودند؟

دينار: از نحوه برخورد آنها با من، زيرا آنها مرا در راه خدا انفاق نكردند بهمين علت هم امام حسن بصري(رح) مي فرمايد: ((هر امتي بتي را مي پرستند و بت اين ملت دينار و درهم است)).

دوست من! اگر مرا در راه خير صرف نكني من با همين نام خودم تو را خواهم سوزاند!

با تعجت پرسيدم: چه مي گويي؟ با اسمت مرا مي سوزاني؟ چگونه ممكن است؟

دينار: قسمت اول نام من ((دين)) است تا تو را به وظايف و حقوق ديني ات نسبت به من ياد آور شود. وقسمت دوم اسم من(( نار)) است تا اگر چنانچه ذخيره ام كردي بسوزاندت!

خداوند متعال مي فرمايد: (( و الذين يكنزون الذهب و الفضة...)) يعني آنان را كه طلا و نقره را انباشته و آنرا در راه خدا انفاق نمي كنند به عذابي دردناك خبر بده، در روزي كه آن طلا و نقره ها را در آتش جهنم گداخته و با آن پيشاني و گونه ها و پشتشان را داغ مي كنيم اين آن چيزي است كه براي خودتان مي اندوختيد پس بچشيد آنچه را اندوختيد)).

گفتم: تو خيلي.... 



:: بازدید از این مطلب : 199
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 شكي نيست كه خواب جزء طبيعت هر انساني است و هر شخصي شبها براي خواب به بستر مي رود، اما آيا مي دانيد كه آن شب قبل از خواب برايم چه اتفاقي افتاد؟!

من در يکی از شبهای سرد زمستانی بعد از يک فعاليت خسته کننده روزانه، به بستر خواب رفتم و به راستی که چقدر مشغوليتهای دنيا زيادند و پايان ناپذير؟!

بر روی تختم دراز کشيدم و در يک خواب بسيار عميق فرو رفتم... در نزديکيهای صبح احساس کردم که به شدت تشنه ام. وقتی بيدار که شدم تا کمی آب بنوشم از پايين تختم صدای ناله ای شنيدم. اطرافم را نگريستم صدای ناله قطع شد من هم زياد توجهی نکردم وبه آشپزخانه رفتم. کمی آب خوردم بعد به رختخواب برگشتم در اين هنگام صدای ناله دوباره بلند شد و اينبار کـمی بلــندتر از دفعه قــبل هم بود وگــويا صدای گريه ای بــود که  می شنيدم . با دستانم زمين را لمس کردم تا اينکه دستم به سجاده ام خورد و به محض تماس دستم با آن، صدا قطع شد. با تعجب پرسيدم: سجاده! تو بودی که می ناليدی؟

گفت: بله.

گفتم: چرا؟

جواب داد: تشنگی تو را بيدار کرد، آب نوشيدی و سيراب شدی من نيز تشنه ام ولی کسی نيست که سيرابم کند.

گفتم: آيا می خواهی که يک ليوان آب را هم برای تو بياورم؟

گفت: نه، اين آب، آبی نيست که مرا سيراب می کند بلکه اشک چشم عابدان تواب سيرابم می کند.

پرسيدم: من اين نوع بخصوص را از کجا برايت بياورم؟

جواب داد: من هم برای همين می گريم. بنابراين ای بنده خدا! بر خيز و در اين ظلمت و تاريکی شب دو رکعت نماز بخوان تا ظلمت و سياهی قبر برايت نورانی شود که همانا جزايی که به هر کس می دهند از جنس عملی است که او انجام داده، برخيز که به نماز صبح چيزی نمانده.

گفتم: ای سجاده! مرا به حال خودم بگذار و با من کاری نداشته باش.

گفت:ای بنده خدا! برای نماز صبح برخيز، نماز صبح مايه حيات قلب و روح است و الآن است که مؤذن بگويد: (( اَلصَلاةُ خَيرٌ مِنَ النَومِ، اَلصَلاةُ خَيرٌ مِنَ النَومِ )).

چگونه است که تو به ندای دنيا هر روز و شب پاسخ می دهی ولی ندای پروردگار عزيز و قهار را بی پاسخ می گذاری؟

با دلتنگی گفتم: دست از سرم بر دار، تو که مرا می بينی هر روز اول صبح می روم و آخر شب خسته و کوفته به منزل باز می گردم.

سجاده گفت: آيا تو می خواهی که برای دنيايت بيشتر از آخرتت مايه بگذاری؟

با ناراحتی گفتم: ساکت، حرف نزن، من می خواهم بخوابم.

سجاده مدتی سکوت کرد و سپس با صدايی غمگين گفت: افسوس، کجاييد ای مردان سحرخيز!!

مگر تو فرمايش رسول اکرم صلي الله عليه و سلم را نشنيده ای که فرمود: (( هر آنکه قبل از طلوع و قبل از غروب خورشيد، نمازش را بخواند( يعنی نمازهای صبح و عصر ) هرگز به آتش دوزخ گرفتار نخواهد شد )) و نيز فرموده: (( آنان را که در تاريکی بسوی مساجد روان هستند به نور الهی در روز قيامت بشارت دهيد )) همانگونه که فرموده: (( نمازی سنگينتر و مشکل تر از دو نماز صبح و عشاء بر منافقين وجود ندارد، و اگر چنانچه ثوابی را که در اين دو نماز وجود دارد می دانستند بصورت سينه خيز هم که باشد بسوی مساجد برای ادای آنها می آمدند )) بنده خدا! بر خيز.

گفتم: از فردا انشاء الله شروع خواهم کرد. اما امروز راحتم بگذار که خسته ام و می خواهم بخوابم.

سجاده با حسرت گفت: آنکه ثواب اعمال را درک نمی کند هميشه انجام کار نيک برايش سنگين است. سپس گفت: بزودی در قبرت هر چقدر که بخواهی می خوابی و آن موقع است که بياد کلام و نصيحت من خواهی افتاد. سپس زير لب زمزمه ای کرد: ای آنکه فردا را برای توبه ات بر گزيده ای و خيال می کنی که يقيناً به فردا خواهی رسيد! ايام عمر تو چند روزي بيش نيست و شايد هم همين امروز آخرين روز تو باشد.



:: بازدید از این مطلب : 178
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

اسلام اولین کسی است که فریاد حقوق بشر را سر میدهد و بر ضرورت حمایت آن تأکید می‌کند و هر کس که شریعت اسلامی را بررسی کند می‌فهمد که اسلام اهدافی دارد که در حمایت از زندگی انسان، دین، عقل، مال و خانوادة او تحقق می‌یابد. تاریخ اسلامی،موضع‌گیری قاطع و سرنوشت ساز خلیفة دوم عمر بن خطاب را نسبت به زیر پا گذاشتن حقوق بشر ثبت کرده است آنجا که می‌گوید :« متی استعبدتم الناس و قدوَ لَدتْهم امهاتُهم أحراراً؟» (از کی، مردم را به بردگی گرفته‌اید حال آنکه مادرهایشان آنان را آزاد به دنیا آورده‌اند.

-    حقوق بشر، در اسلام بر دو اصل اساسی بنا می‌شود :1- اصل مساوات بین تمام انسانها 2- اصل آزادی بشر. اسلام، اصل مساوات را نیز بر دو قاعدة استوار بنا می‌کند : وحدت اصل بشر و گرامی بودن تمام بشر، اسلام از وحدت اصل بشر،تعبیر می‌کند به اینکه خداوند همة انسانها را از یک نفس واحده آفریده است، پس تمام انسانها در یک خانوادة بزرگ انسانی برادر یکدیگرند که در آن، مجالی برای اختلاف طبقاتی وجود ندارد. و اختلافات بین انسانها با جوهر انسانی که نزد همه یکی است اصطکاک پیدا نمی‌کند. بنابراین، این اختلافات همچنانکه قرآن اشاره می کند:

((یا ایها الناسُ إنا خلقناکم من ذکرٍ  و أنثی و جعلناکم شعوباً و قبائلَ لتعارفوا إن اکرمکم عند الله اتقاکم))الحجرات / 13

ای مردم ما شما را از زن و مردی آفریدیم و شما را تیره تیره و قبیله و قبیله نمودیم تا یکدیگر را بشناسید. گرامی‌ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شما است. قاعدة دوم مساوات، گرامی بودن تمام بشر است. قرآن می‌فرماید :

و لقد کرمنا بنی آدمالإسراء / 70

ما آدمیزدگان را گرامی داشته‌ایم.

خداوند به سبب کرامتی که انسان دارد، او را در زمین خلیفة خود قرار داد. و ملائکه را به سجده بردن در برابر او وادار کرد و او را سرور هستی نمود و آسمان و زمین را رام او کرد. بدینوسیله خداوند، منزلت و جایگاه والائی را در بین تمام مخلوقات، به انسان اختصاص داده است و این کرامت را بدون استثناء به تمام انسانها بخشیده است تا حصاری باشد برای حمایت تمام افراد بشر. هیچ امتیازی بین فقیر ‌و ثروتمند و حاکم و محکوم وجود ندارد و همه نزد خدا، نزد قانون و در حقوق عمومی مساوی هستند.

اصل دوم که حقوق بشر، روی آن، بنا شده، اصل آزادی است. خداوند انسان را موجودی مکلف و مسئول آبادانی زمین و بنیانگذاری تمدن انسانی قرار داده است و هیچ مسئولیتی بدون آزادی، حتی در قضیة ایمان و کفر که خداوند آن را به خواست انسان مرتبط کرده است، وجود ندارد.

((فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر)) الکهف / 29.

و به این ترتیب، آزادی، تمام آزادیهای انسان را دینی باشد یا سیاسی یا فکری یا مدنی در بر می‌گیرد.

سلطه و داوری در تعالیم اسلامی باید براساس عدل و شورا اقامه شود. خداوند در قرآن، مردم را به عدل و تطبیق آن ملزم کرده است و می‌فرماید :

((إن الله یأمر بالعدل و إحسان)) النحل / 90.

خداوند به عدل و نیکی دستور می‌دهد.

((و إذا احکمتم بین الناس أن تحکموا با العدل)) النساء / 58.

هنگامی که در بین مردم به داوری نشستید، اینکه دادگرانه داوری کنید. آیات در این مورد، فراوان است که بیان می‌کنند شوری در اسلام یک اصل اساسی و ضروری است. پیامبر با اصحابش مشورت می‌کرد و به رأی اکثریت عمل می‌نمود هر چند مخالف رأی خودش باشد. بارزترین مثال، خارج شدن مسلمانان از مدینه برای جنگ احد است که پیامبر نظرش بر عدم خروج بود اما اکثریت، نظرشان خلاف این بود پس به رأی آنان عمل کرد و از مدینه خارج شد که سرانجام، شکست  از آنِ مسلمانان گردید ولی با وجود این، قرآن بر ضرورت شوری تأکید کرد و خطاب به پیامبر فرمود :

فاعْفُ عنهم و استغفرْ لهم و شاوِرْ هم فی الأمرِآل‌عمران / 159

پس از آنان در گذر و برایشان طلب آمرزش و در کارها با آنان مشورت و رایزنی کن.

اسلام، مطابق با مصلحت عمومی، مسلمانان را در انتخاب شکل شوری و کیفیت آن آزاد گذاشته است. اگر مصلحت مقتضی باشد که شوری به شکلی صورت گیرد که اکنون در دنیا معمول است، اسلام اعتراضی ندارد. مهم این است که شوری مطابق با اوضاع و احوال هر عصر و زمان و بر حسب تحولات اقلیمی و بین‌المللی، انعطاف‌پذیر باشد. از این رو روشن می‌شود که تا چه اندازه اسلام بر حقوق بشر و حمایت آن و تطبیق سلیم اصل شوری یا دموکراسی به مفهوم جدید، حریص است.

اسلام، زمینه را برای تعدد آراء فراهم کرده و اجتهاد را حتی در مسائل دینی مباح نموده است، مادامیکه در مجتهد شروط اجتهاد موجود باشد و برای مجتهد که اجتهاد کند و به خطا برود یک اجر و اگر اصابت کند دو اجر در نظر گرفته است. کسی که مذاهب معروف فقه اسلامی را بررسی کند به اختلاف دیدگاهها در بسیاری از مسائل فقهی برخورد می‌کند و کسی نگفته این اختلاف آراء ممنوع است. بنابراین می‌بینیم که اسلام به مخالف اجازه داده است که دیدگاه خود را بدون نگرانی ابراز کند مادامیکه اهداف همگی خیر و صلاح جامعه و حفظ امنیت و آسایش آن باشد.

  



:: بازدید از این مطلب : 190
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 در قرآن قاعدة اساسی و صریح نسبت به آزادی در انتخاب دین وجود دارد که می‌فرماید : :

«لا اکراه فی الدین»البقره / 256.

در دین هیچ اجباری نیست. به همین سبب، اسلام ایمان و عدم ایمان را از اموری قرار داده است که ارتباط اساسی به خواست خود انسان و میل و رضایت درونی او دارد.

«من شاءَ فلیؤ مِنْ و من شاءَ فلیکفرْ»الکهف 29.

هر کس می‌خواهد ایمان بیاورد و هر کس می‌خواهد کافر شود.

قرآن، پیامبر (ص) را به این حقیقت متوجه ساخته است و بیان کرده که بر تو فقط تبلیغ دعوت واجب است و تو نمی‌توانی مردم را به گرویدن به اسلام اجبار کنید.

«افأنت تُکرهُ الناسَ حتی یکونوا مؤمنینَ» یونس / 99.

(ای پیامبر) تو می‌خواهی مردمان را مجبور سازی که ایمان بیاورند؟ (این کار از دست تو ساخته نیست)

« لست علیهم بمسیطر»  الغاشیه / 22.

تو بر آنان چیره و مسلط نیستی.

« فان اعرضوا فَما أرسلناکَ علیهم حفیظاً إنْ علیک إلّا البلاغ» الشوری / 48

( اگر مشرکان از پذیرش دعوت تو) روی گردان شدند (باک مدار و غمگین مشو چرا که ما تو را به عنوان مراقب و مواظب ایشان نفرستاده‌ایم. بر تو پیام باشد و بس. )

از آیات فوق روشن می‌شود که کتاب مقدس مسلمین، اجبار گرویدن به اسلام را با قاطعیت و بدون چون و چرا رد کرده است.

اسلام برای دعوت به دین و نشر آن خط مشی مشخص کرده که تبعیت از آن را بر کلیة مسلمین فرض نموده است. این خط مشی قرآنی از پیروان خود می‌خواهد که براساس حکمت، اندرز زیبا، و گفتار نیک مردمان را به دین اسلام فرا خوانند.

« أدعُ إلی سبیلِ ربک بالحکمهِ و الموعظه الحسنه و جاد لهم بالتی هی أحسن» النحل / 125.

ای پیامبر) مردمان را با سخنان استوار و به جا و اندرزهای نیکو و زیبا به راه پروردگارت فراخوان و با ایشان با شیوة هر چه نیکوتر گفتگو کن. )

« و قولوا للناس حسناً» البقره / 83

به مردم نیک بگویید.

بیش از صد و بیست آیه در قرآن کریم بیان می‌کنند که اسلام براساس رضایت قلبی و آموزش محض انتشار یافته است و بعد از عرضه شدن اسلام بر مردم، آنها به حال خود رها شده‌اند تا در پذیرش و رد آن، کاملاً آزاد باشند. و بعد از فتح مکه، پیامبر (ص) اهل مکه را به حال خود رها کرد و فرمود : «اذهبوا فأنتم الطلقاء»  بروید، شما آزادید و بعد از پیروزی سرنوشت ساز بر آنان، کسی را به اسلام مجبور نکرد.

اتفاق نیفتاده که مسلمانان حتی یک نفر مسیحی یا یهودی را به اسلام مجبور کرده باشند. از این رو، خلیفة دوم عمر بن بن خطاب به مسیحیهای ساکن بیت المقدس امان داد و گفت : ( زندگی،    مسیحیها، کلیساها و صلیبهای آنان در امان هستند به هیچ کس به سبب دینش ضرر نمی‌رسد و بر انجام کاری ناگزیر نمی‌گردد. همچنانکه پیامبر (ص) در اولین قانون مدینه،بعد از هجرت، قید کرد که یهودیها و مسلمانان با هم جامعة مدینه را تشکیل می‌دهند. و به حق آنان در ماندن بر دینشان، اعتراف کرد.

خانم خاورشناس آلمانی زیجرید هونکه در کتاب خود، ( الله مختلف تماماً)  مقوله‌ی انتشار اسلام با شمشیر را رد می‌کند و می‌گوید : مهربانی و گذشت عربی نقش سر نوشت سازی در انتشار اسلام داشته است. و این، کاملاً بر خلاف پنداری است که می‌گوید : اسلام با آتش و شمشیر منتشر شده است. این پندار، تبدیل به یک مسألة مغلطه آمیز خشک، علیه اسلام شده است و در ادامه می‌گوید : پیروان ادیان دیگر، مسیحیها یهودیها، صائبین و بت‌پرستها - خودشان بر گرویدن به اسلام اصرار کرده‌اند.

و این، مشهور است که لشکریان اسلام هرگز به جنوب آسیا یا غرب آفریقا نرفته‌اند بلکه اسلام در آنجا از طریق بازرگانان مسلمان منتشر شده است. بعد از آنکه مردم از آنان رفتار نیک، اخلاق زیبا و برخورد درست می‌دیدند، جذب آنان می‌شدند و با رضایت کامل دین اسلام را می‌پذیرفتند.

 



:: بازدید از این مطلب : 178
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 قبل از بحث درباره ي اين نظريه و موضع اسلام درمورد آن مي خواهيم اندکي با شخصيت صاحب اين نظريه آشنا شويم. نام و مشخصات وي آقاي: (چارلز رابرت داروين) متولد سال 1809ميلادي، و متوفي سال 1882ميلادي است. براساس آنچه در دائرة المعارف آسان بيان گرديده: وي دانشمند علوم طبيعي اهل انگلستان بود که درس پزشکي را در ادنبره فراگرفت ... سپس در علم تاريخ طبيعي تخصصش را گرفت. داروين دركتاب خود با عنوان (اصل انواع موجودات) 1859م. اساس نظريه ي خويش و دلايل آن را به شيوه اي نادر و عالي بنيان نهاد، به همان شيوه که نظريه ي اصل تپه هاي مرجاني را ارائه نموده و بسياري آن را پذيرفته بودند. از ديگر کارهاي وي: (اصل و ريشه ي انسان و انتخاب بر اساس جنس ) سال 1871م، و (تنوع نباتات و جانوران تحت استئناس) در سال 1867م.

 

ليکن نظريه ي داروين بر تعدادي از امور استوار است، از قبيل:
انسان چيزي جز يکي از انواع حيوانات نيست که از طريق  پيدايش و پيشرفت پديد آمده است و به علت مشابهت وي با ميمون ها است ممکن است هر دو از اصل واحدي مشتق شده باشند.
داروين مراحل تکوين و چگونگي پايان پذيرفتن آن را در چند نکته تشريح مي نمايد، از جمله ي مهم ترين آن ها:
(انتخاب طبيعي) عوامل نابودي باعث انقراض و از ميان رفتن موجودات ضعيف و ناتوان و باقي ماندن موجودات قوي تر مي گردد. ديگري به نام قانون (بقاء شايسته ترين ها) خوانده مي شود که موجود قوي تر و سالمي که مانده است صفات نيرومندي خود را براي اولاد خود به جا مي گذارد و اين صفات قوي تر به مرور زمان باعث تکوين صفات جديدي در موجود مي شوند که همان (تکامل) است که موجود با صفات مذکور به موجودي برتر ارتقاء مي يابد و به اين ترتيب تکامل ادامه پيدا مي کند و آن را (ارتقاء يا تکامل) مي نامند.

 
البته دانشمندان زيادي آن را مردود دانسته و تکذيب کرده اند: دكتر (سوريال) در كتاب خود با نام "تصدع مذهب دارون" عنوان مي کند: "حلقه هاي مفقود بين طبقات موجودات زنده ناقص مي باشد، و اين نقص صرفاً بين انسان و ديگر موجودات ديده نمي شود. بدين نحو که حلقه هايي مابين موجودات اوليه ي تک سلولي و حيوانات چندسلولي و نيز بين بي مهرگان و مهره داران، بين حيوانات مهره دار و و ماهي ها و حيوانات و دوزيستان و نيز بين آن ها و حشرات وپرندگان و بين چهارپايان و آدميان يافت نمي شود. که آن ها را براساس ترتيب پيدايش آن ها در طول دوران هاي زيست شناختي برشمرده ام."

بسياري از دانشمندان طبيعي دان از جمله دالاس به رد اين نظريه دست زده اند، چنانچه به طور مختصر ابراز مي دارد: "تکامل بواسطه ي انتخاب طبيعي در مورد انسان صدق نمي کند و چاره اي نيست جز آنکه معتقد به خلقت جداگانه و مستقيم وي باشيم."

همچنين استاد فرخو مي گويد: از واقعيت ها چنين برمي آيد که تفاوت هاي موجود بين انسان و ميمون ها به قدري زياد است که نمي توان به اين مطلب باور داشت که انسان از نژاد ميمون ها و يا ديگر حيوانات باشد و گفتن اين مسأله نيز درست نيست."

دانشمند ديگر ميگرت مي باشد که پس از بررسي حقايق فراوان درباره ي موجودات زنده به اين نتيجه مي رسد که: "نمي توان مذهب و رويکرد داروين را مورد تأييد قرار داد چون نظريه اي کودکانه است."

جايي ديگر هكسلي دوست داروين اينگونه نظر خويش را بيان مي دارد: "باتوجه به شواهدي که در دست ما موجود ي باشد به هيچ عنوان به اثبات نرسيده است که هيچ گياه يا حيواني با انتخاب طبيعي يا انتخاب مصنوعي تکامل يافته باشد."
همچنين بسياري از دانشمندان ديگر که براي رعايت اختصار از بيان نظرياتشان صرف نظر نموديم.

 

گذشته از اين ها، گفته هاي داروين تنها يک نظريه است و يک حقيقت يا قانون علمي نيست. يعني مي توان آن را پذيرفت و يا رد کرد. با اين وجود واقعيت هاي موجود که در برابر ديدگان همه قرار دارد نيز آن را تأييد نمي کند و درصورت حقيقت داشتن اين نظريه حتماً بايد شاهد حيوانات و انسان هاي بسياري مي بوديم که تنها از طريق تکامل پديد مي آمدند و نه از طريق توليد مثل.
همچنانکه توانايي انطباق با محيط که در بعضي از جانداران، به عنوان مثال در... 



:: بازدید از این مطلب : 165
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 کارایل (مورخ و اندیشمند معروف انگلیس): اگر یکبار به این کتاب مقدس نظر افکنیم حقایق برجسته و خصایص اسرار وجود، طوری در مضامین و جوهرة آن پرورش یافته که عظمت و حقیقت قرآن به خوبی از آنها نمایان میگردد و این خود مزیت بزرگی است که فقط برای قرآن اختصاص یافته و در هیچ کتاب علمی، سیاسی و اقتصادی دیگردیده نمیشود.

گوته (فیلسوف وشاعربزرگ آلمانی): قرآن اثری است که (احیاناً)به واسطه سنگینی عبارات، خواننده در ابتدا رمیده میشود و سپس مفتون جاذبه آن میگردد و بالآخره بی اختیار شیفته زیبائی های متعدد آن میشود.

سنایش: بی گمان قرآن همان قانون کامل و همگانی است که باطل نه از رو به رو، و نه از پشت سر به هیچ وجه نمیتواند در آن راه یابد. این کتاب شایسته و بایسته هر زمان و مکان است. اگر مسلمانها چنانچه سزاوار است به آن متمسک شوند و به تعالیم و احکامش عمل کنند، آقای عموم اقوام و ملل خواهند شد، همچنانکه در گذشته بودند..

راکستون اسکاتلندی: سالیان دراز در جستجوی حقیقت بودم تا اینکه حقیقت را دراسلام یافتم. پس قرآن عظیم را دیدم و شروع به مطالعه آن نمودم تمام سوالاتم را این کتاب جواب گفت. قرآن ابهت و ترس را در انسان الهام میکند و در عین حال ثابت می نمايد که هر چه میگوید حقیقت است..

هربرت جرج ونو: مهمترین کتاب دنیا قرآن است. چون تاثیری که این کتاب آسمانی در دنیاکرده، نظیر آنرا هیچ کتابی نداشته است. قرآن کتاب علمی، دینی، اجتماعی، اخلاقی و تاریخی است و برای همیشه مقررات و قوانین و احکام آن با اصول قانونی امروز هماهنگ است..

گلادستون: گلادستون سیاستمدار انگلیسی قرآن را به مجلس عوام برد و گفت: «تا این کتاب الهی باشد، سیادت و برتری انگلیستان در ممالک اسلامی محال است.»



:: بازدید از این مطلب : 173
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 در مکه درخانه رسول الله صلی الله وعلیه وسلم قبل از نبوت چهارمین دختر رسول الله صلی الله وعلیه وسلم بعد اززینب ورقیه وام کلثوم،فاطمه ریحانه رسول الله صلی الله وعلیه وسلم چشم به جهان گشود

مادرش خدیجه رضی الله عنهایکی از بهترین زنان مکه پاکدامن وبا اصل ونسب تر از اونبودپدرش محمدبن عبدالله به راستگویی وامانت داری مشهور بودمیان مردم به محمد امین مقلب وکسی بودکهخداوند بزرگ اورا برای پیغمبری ورسالت انبیاء برگزیده بود

فاطمه درمیان خانه مبارک پدر مهربان ودر دامان مادری دلسوز تربیت یافته ونور ایمان در قلبش می درخشید.مادرش سیده خدیجه رضی الله عنها3سال قبل از هجرت به مدینه رحلت نمودندروروزوروزگارحضرت رسول صلی الله وعلیه وسلم با اصحاب کرام به مدینه هجرت نمودندحضرت علی رضی الله عنه فرزند ابی طالب عموی رسول الله صلی الله وعلیه وسلم می خواست با فاطمه رضی الله عنه ازدواج کنددر آن موقع سن حضرت فاطمه رضی الله عنها 15سال و5ماه بودوحضرت علی رضی الله عنه شش سال بزرگتر بودندآنها در سال سوم هجرت ازدواج کردندوحضرت فاطمه رضی الله عنها بامهر "400درهم"به خانه حضرت علی کرًم الله وجه مشرف شدند  هنگامی که فاطمه  می خواست به خانه همسر گرامی اش برود .پدرش رسول الله صلی الله وعلیه وسلم چندی از وسایل خانگی مثل حوله وتشک ومتکای ساخته شده از پوست وپراز لیف وآسیاب دستی برای آرد کردن گندم ویک مشک آبی وکوزه وخمره همراه دختر خود به خانه اش فرستاد . در شب زفاف فاطمه حضرت رسول الله صلی الله وعلیه وسلم وضو گرفت وآب وضو را پاشید روی حضرت علی وفاطمه رضی الله عنهما وبرایشان زندگی پر برکت آرزو کرد ودعا کرد که خداوند زندگی آنها را مبارک ودر زندگی خوشوقت وسعادتمند وصاحب اولاد صالح گردند خداوند به حضرت علی وفاطمه چهار فرزند عطا کرد به اسم حسن وحسین وزینب وام کلثوم - رضی الله عنهم أجمعین – حضرت زینب باعبدالله بن جعفرازدواج کردندوام کلثوم با حضرت عمر رضی الله عنه ازدواج کرد .

حضرت فاطمه رضی الله عنه کارهای خانه را خود به تنهایی انجام می داد از صبح تا شب کار میکرد دستهایش از آسیاب کردن گندم طاول زده بود.همچنان حضرت علی از صبح تا شب کار می کردند همیشه خسته از کار به خانه بر می گشتند . یک  روزحضرت علی رضی الله عنه به همسر خود فاطمه گفت خسته شدم از کار زیاد از آب آوردن از چاه درد سینه دارم حضرت فاطمه هم فرمود منم از آسیاب کردن گندم دستهایم پینه بسته حضرت علی به فاطمه گفت برو به خانه پدرت شاید کسی برای دست کمکی ات باشد اسیران جنگی زیاد هستند بگو به پدرت تا یکی از آنها بفرستد به خدمتکاری در کار خانه کمکت کند . فاطمه رضی الله عنها رفت به خانه پدر .پدرش با مهربانی پرسید دخترم برای چه کاری آمده ای فاطمه رویش نیامد وشرم وحیا باعث شد که چیزی بگوید وحرفی بزند به پدر خود گفت برای سلام واحوال پرسی آمده وبه خانه برگشت. حضرت علی از فاطمه پرسید چه شد فاطمه جواب داد رویم نشد وچیزی نگفتم بعد از آن آنها همراه هم رفتند خانه رسول الله صلی الله وعلیه وسلم موضوع را در میان گذاشتند  اما حضرت رسول الله صلی الله وعلیه وسلم نه خدمتکاری ونه اسیری هیچ کدام به آنها نداد وفرمود :اهل الصفه گرسنه اند وبا فروختن اسیران خرج آنها در می آوریم واهل الصفه مردمان مهاجر وفقیری بودند که در رعایت رسول الله صلی الله وعلیه وسلم در مسجد مدینه  زندگی می کردند . حضرت علی وفاطمه به خانه برگشتند مدتی بعد رسول الله صلی الله وعلیه وسلم به خانه فرزند خود فاطمه زهرا آمدند وفرمودند من چیزی  به شما  می آموزم که آز آنچه طلب کرده اید اجر وثواب بهتر و بیشتری دارد شب هنگام خواب آن وقت که به رختخواب می روید -33بار "سبحان الله " و33بار" الحمدالله" و34مرتبه "الله اکبر" بگویید که نفع آن از خدمتکار بهتر وبیشتر است وخستگی شما رفع میشود. رسول الله صلی الله وعلیه وسلم قاطمه را بسیار دوست میداشت وهمیشه می فرمود فاطمه پاره تن من است کسی او را ناراحت نکند ناراحتی او ناراحتی من است این بود قسمتی از زندگی دختر گرامی رسول الله صلی الله وعلیه وسلم .

 

 



:: بازدید از این مطلب : 209
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 یک شب رسول الله صلی الله علیه وسلم خواب دید مردی تکه پارچه ای ازحریردردست داردکه روی پارچه صورت دختری نقش شده بود.آن مردبه رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموداین همسرتواست دوباراین رویا برای حضرت صلی الله علیه وسلم تکرارشدصاحب آن عکس روی پارچه حضرت عایشه رضی الله عنها دخترابوبکرصدیق"رضی الله عنه"دوست رسول الله  صلی الله علیه وسلم بود حضرت صلی الله علیه وسلم عایشه راازپدرش ابوبکرصدیق رضی الله عنه خواستگاری کردندواورابه عقدخوددرآوردنددرمکه ماه شوال دوسال قبل ازهجرت درحالی که آنوقت عایشه بیشترازشش سال ازعمرش نگذشته بود. لیکن حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم عایشه را به خانه آوردنددر    بعدازهجرت درسن 9 سالگی دریکی ازروزهاعایشه رضی الله عنها بابپه های هم سن وسال خودتاب بازی می کرد. صدای مادرش را شنید که اوراصدامی زند عایشه رضی الله عنها به سرعت پیش مادررفت اما نمی دانست برای چه وبرای چه کاری اوراصدازده اند.مادرش دست عایشه گرفت وبرد دست وصورتش راباآب شست وبه داخل اطاقی که پراززنها بودند برد .   عایشه نمی دانست چه کند تاآن موقع اصلاٌ نمی فهمید ازماجراهیچ خبرنداشت همراه مادروارداطاق شدند   بعضی اززنهای انصار نشسته بودندآنها بادیدن عایشه شروع کردن به تبریک گفتن وزندگی پرخیروبرکتی برایش آرزوکردندودرکنارخود نشاندن وگیسوی اوراشانه زدندوبافتند. هنگام چاشت بود حضرت رسول الله  صلی الله علیه وسلم تشریف آوردندحضرت عایشه رضی الله عنها ازدواج کردند که سن حضرت عایشه رضی الله عنها 9 ساله بود رسول الله صلی الله علیه وسلم عایشه رابسیاردوست می داشت . روزی عمروالعاص پرسید یا رسول الله درمیان مردم چه کسی رابیشتر دوست داری فرمودند عایشه . باز پرسیدند در میان مردان چه کسی را بیشتر دوست داری فرمودند ابوبکر صدیق پدر عایشه .

حضرت عایشه رضی الله عنها 9سال با حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم زندگی کردند تا روزی که حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم  به حق پیوست ولی دارای فرزندی نشدند حضرت عایشه خیلی دلش می خواست صاحب فرزندی شود که او را به اسم فرزندش صدا کنند چون در میان اعراب رسم این بود که هر مادری را به اسم فرزندش صدا می زدند مثلاً یکی پسرش عبد الله نام داشت مادر پسر را أم عبدالله یعنی مادر عبدالله صدا می زدند برای همین حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم حضرت عایشه را أم عبدالله صدا می زدند وعبدالله هم پسر أسماء خواهر حضرت عایشه بود که پدرش زبیر نام داشت حضرت عایشه ذضی الله عنها زنی دین دار با تقوا وپرهیزکاروبا فضل بود به خاطر همین دین داری وعلم داری رسول الله صلی الله علیه وسلم  برایش احترام بسیار قائل بود. روزی جبریل علیه السلام  به شکل اسب ایستاده بودند با رسول الله صلی الله علیه وسلم حرف می زدند . حضرت عایشه دید که رسول الله صلی الله علیه وسلم دست مبارکشان روی مو وگردن آن اسب گذاشته بود عایشه رضی الله عنها برای رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت که اورادیده وبا اسب حرف می زده اند حضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند آیا مرادیدی عایشه فرمود بله تو رابااسب دیدم .باز حضرت فرمودند حتماً مارادیدی عایشه بله ای رسول الله حضرت  صلی الله علیه وسلم فرمودند من با جبریل بودم وجبریل سلام تورارساند عایشه رضی الله عنها فرمود و علیه السلام  . یعنی سلام خدا براوباد وخوش آمدآن مهمان وخداوند اورااجروخیر دهد بهترین خیروثواب ....



:: بازدید از این مطلب : 215
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 اسماء دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنه اززنان مسلمان باایمان ودینداری بودکه اوازسن کودکی وکم سن وسالی شجاع وعاقل بود. اودرمکه زندگی می کرد. اسماء صحابیه صابره وعاقله وبا تحمل وبردباربود. پدرش ابوبکر صدیق صحابی وهمسرش زبیربن العوام رضی الله عنه وپسرش عبدالله ابن زبیر صحابی بودند. خواهرش ام المؤمنین عایشه صدیقه رضی الله عنها بودنداسماء 20 سال ازخواهر خودعایشه رضی الله عنها بزرگتر بود. درمکه به دین اسلام پیوست بعد ازاینکه 17 نفرازاهل مکه مسلمان شده بودند. اسماء گرفتار ظلم وآزارواذیت ابوجهل قرارگرفت. روزی که پدرش ابوبکر با حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم مهاجرت کردند. ابوجهل که دشمن خدا ودین اسلام ودشمن رسول خدا بود به خانه ابوبکر آمد دم درخانه ایستاد با چندنفر از مردان قریش به اسماء گفت:پدرت کجاست ؟ ایسماء جواب دادوگفت:نمی دانم پدرم کجا رفته ابو جهل سیلی محکمی به گوش اسماء زد که گوشواره اش  از گوشش بیرون افتاد ابوبکر با رسول الله صلی الله علیه و سلم از شر مشرکان و ظلم کفار قریش به غار حراء پناه برده بودند أسماء هر روز آب و نان برای پدر و رسول الله صلی الله علیه و سلم می برد أسماء سفره خوراکی را آماده کرده وسوار شد ولیکن یادش رفته بود بندی به نان ببندد در بین راه سفره باز شد واز شتر آویزان گشت أسماء دید که سفره دارد می افتد سفره را با دو تکه پارچه به دور کمر شتر بست محکم تا دیگر نیفتد به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه و سلم لقب نطاقین داد وحضرت رسول الله صلی الله علیه و سلم برای اسماء دعا کردند که خداوند درجنت برایت آماده کرده به جای همه این زحمتها دو برابر اجروثواب . اسماء در مکّه ازدواج کرد وهمراه همسر خود زبیر بن العوام به مدینه مهاجرت نمودند . هنگامی که وارد مدینه شدند اسماء حامله بود ودرقباء فرزندش عبدالله تولد شد عبدالله اولین نوزاد ازمهاجرین بعد ازهجرت دراسلام است . اسماء درجنگ یرموک با پسرش عبدالله وهمسرش زبیر شرکت داشتند اوزنی سخاوتمند بودبه فقرا ومحتاجان کمک بسیار می کرد بردگان را آزاد می نمود . پسرش عبدالله درباره مادرش اسماء می گفت کسی سخاوتمندتر ازمادرم وخاله ام عایشه رضی الله عنهما ندیده اند در صدقه دادن وخیر خیرات کردن به مستمندان این دو خواهر بی همتا بودند حضرت عایشه رضی الله عنها مال را کم کم جمع می کرد وقتی که زیاد پول جمع آوری کرده بوددر بین مستمندان تقسیم می نمود. امّا اسماء هرچه دردست داشت همان اوّل به فقراء می بخشید. حجاج بن یوسف ثقفی با هزارها سربازمکّه را محاصره درآورده بودو7 ماه این محاصره ادامه داشت . حجاج مردی ظالم وستمکاربود. عبدالله پسراسماء با حجاج به جنگ پرداخت دراین جنگ عبدالله شهید شد امّا قبل ازشهادت حجاج عبدالله رابه سه راه اختیار داد. یکی اینکه عبدالله ازمکه خارج شود وبه هرجایی که می خواهد برود راه دیگر اینکه بجنگد تا شهید شود یا اسیر گردد. واگراسیرشد دست وپایش بسته به شام تبعید کند و سومی یا کشته شود یا پیروزعبدالله با مادرش اسماء به مشورت پرداخت مادرش گفت ای عبدالله با دشمن خدابه جنگ برو تا شهید شوی اگرشهیدشدی که پاداش تو پیش خداست واگرپیروز شدی تونورچشم منی . درآن زمان اسماء زنی سالخورده وبه پیری رسیده بود باوجودی که صد سال ازسنش گذشته بود هنوز عاقل وفاضل وحضورذهن داشت حتی هنوزیکی ازدندانهایش کم نشده بود اسماء برای فرزند خود عبدالله نگران وغصّه دار بود درحالی که سراپایش رنج ودرد فراگرفته بود به پسر خود عبدالله فرمود نمی خواهم بمیرم می خواهم ببینم یا شهید شوی دراین جنگ ویانجات یافته پیروزشوی . عبدالله رضی الله عنه به جنگ حجاج رفت. شهید شدجسد طاهر عبدالله حجاج ظالم به صلیب کشید. اسماء رضی الله عنها کنارجسدپسرش ایستادقطره ای ازاشک به چشم نیاوردوباشجاعت تمام به حجاج گفت پسرم راپایین بیاورحجاج که مردی ظالم وستمکاربودجواب ناروا به اسماء دادوگفت پسرت منافق بودامّا اسماء با آن همه کهن سالی با شجاعت ازدین داری وایمان داری ومردانگی پسرش سخنرانی کردوبه حجاج گفت ازتقواودین وفضل وکرم پسرم از کسی پوشیده نیست نه فقط پسرم بلکه پدرپسرم هم مردی دینداروباایمان بود وبه یادحجاج آوردهمه ذکر فضل پدر عبدالله واینکه عبدالله اوّلین کودکی بودکه درمدینه بعدازهجرت تولدشدو رسول الله صلی الله علیه و سلم دست مبارک خود رابه سروصورت عبدالله کشیدند وآنروز که عبدالله توّلد شدمسلمانان چقدرخوشحال شدند وتکبیریعنی "الله اکبر" گفتند. بعدازشهیدشدن عبدالله رضی الله عنه مادرش اسماء رضی الله عنها چند شبی دیگرزنده نماند واسماء وفات یافت درحالی که صدسال یعنی یک قرن ازعمرش می گذشت. رضی الله عنها وعنهم أجمعین

.

 



:: بازدید از این مطلب : 380
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

  

فاطمه دختر خطّاب که به دست مبارک برادرش عمربن الخطّاب مسلمان شد. فاطمه دخترخطّاب یکی ازبهترین زن دراسلام بود که باحکمت خود جلو بزرگترین دشمنان خدا ودین که قوم قریش بود ایستادگی کرددرمیان اقوام قوم قریش شدیدترین دشمن اسلام بودند وازجورظلم وستم آنها مسلمانی درامان نبودولی فاطمه که زنی شجاع بوددر برابر آنها اسلام خود را آشکارنمود. فاطمه بنت خطاب رضی الله عنها درخانه پدرخود خطاب بن نفیل الخطاب بزرگ شده ودرمیان قوم خود یعنی قریش دارای قدرومنزلت بسیاری بود اوزنی با عزت ، بااخلاق وباشخصیت بود. فاطمه رضی الله عنها ازدواج کردبا سعیدبن یزید بن عمره بن نفیل . زندگی بسیار آرام وباسعادت باشوهرخودداشت به همسرخودبسیاراحترام قایل بودواورابی نهایت دوست می داشت. فاطمه زنی عاقل ،دانا وخوشرو وشجاعی بودکه وقتی نورایمان به قلبش جا گرفت صادقتروقوی ترازاوزنی نبود هنگامی که رسول الله صلی الله علیه و سلم اورابه دین مبین اسلام دعوت نمودند بدون چون وچراباتمام وجود پذیرفتند چون می دانست که ازتاریکی وظلم سیاهی به روشنایی ونورقدم برمی دارد. فاطمه ازمسلمانان اوایل بود. فاطمه رضی الله عنها هنگامی اسلام آوردکه شوهرش اسلام آورده بودبه دست صحابی جلیل به اسم خباب بن الارت رضی الله عنه خباب بن الارت همسرفاطمه رانزد رسول الله صلی الله علیه و سلم بردندومسلمان شد شهادت به خداورسول خداآورد موقعی که سعیدهمسرفاطمه به خانه آمد برای فاطمه تعریف کرد که چه طورایمان واسلام آورده ومسلمان شد. فاطمه وقتی حرفهای همسرش شنید با جان ودل نزد رسول الله صلی الله علیه و سلم رفت وایمان آورد وبه دین حق پیوست. فاطمه دختر خطاب بعدازحضرت خدیجه کبری وام الفضل زن عباس ابن عبدالمطلب واسماء دخترابوبکرچهارمین نفراززنان بودکه اسلام آورده اند"رضی الله عنهما أجمعین" مشرکین قزیش همینکه باخبر می شدند که یک نفرایمان آورده ووارددین اسلام شده آنقدرآزارواذّیت به آنها می رساندند که ازشدت رنج ودردآن شبیه روغن خوش زدن درروی آتش بود. ولی باآن همه آزارواذیت وقتی نورایمان به قلب آنها جا می گرفت ومسلمان می شدند وبه دین اسلام وبه خداو رسول الله صلی الله علیه و سلم ایمان می آوردندوبا تمام قوا مقاومت می کردندوبا آن همه شکنجه ازایمان راسخ خود ازاسلام برنمی گشتند به همین خاطربعضی ازمسلمانان اوایل ازجورستم وآزارواذیت مشرکان اسلام خودرا پنهان می کردند درمیان مشرکان مکّه عمرهنوزاسلام نیاورده بودواودشمن سرسخت دین اسلام بود. خواهرش فاطمه می دانست که اگربرادرش عمربداند او وارد دین اسلام شده اوراآزارواذیت می رساند واسلام خودراپنهان نگه داشته بودولیکن بوی اسلام وقدرت ایمان مثل بوی مشک وعنبرهمه جا را پر کرده بود و پنهان نگه داشتن ایمان واسلام بسیار مشکل بود. یکی ازروزها عمربه خانه " أرقم بن أبی أرقم " رفت به قصد کشتن رسول الله صلی الله علیه و سلم. عمربسیار خشمگین وعصبانی تا آن لحظه دشمن اسلام بود دربین راه بامردی ازطایفه بنی زهره برخورد. مرد به عمر گفت کجا می روی برای چه اینقدرعصبانی هستی چه شده شمشیر به دست داری . عمرگفت می روم محمد رابکشم که بی احترامی می کند به دین ما وبه خدایان ناسزا می گوید وآن مردگفت چقدر مغرور هستی با این وضع نمی دانی چه می گویی وچه می کنی . برو ببین اهل خانه ات چه می کنند آنها به دین جدید گرویده اند درحالی که تو قصد قتل محمد الله صلی الله علیه و سلم داری عمر با عصبانیت گفت مگر کدام یک ازاهل خانه من ایمان آورده اند. آن مرد گفت خواهرت فاطمه وشوهرش به دین محمد وارد شده اند. عمر گفت به بدترین وجه آنها را می کشم عمر باشتاب همچنان درنده ای وحشتناک وارد خانه خواهرش شد صدایی شنید ولی نمی دانست این صدا از کجا وازچیست دراین اثناء فاطمه درون اطاق برای خباب بن الارت سوره " طه " می خواند همینکه صدای عمر شنیدند خباب پشت پرده پنهان شد. فاطمه ورقه ای ازقرآن که دردست داشت زیر دامنش پنهان کرد. عمروارد اطاق شد وگفت این چه صدایی بود که من شنیدم چه می خواندید اصلاً شماها چه می کنید فاطمه وشوهرش گفتند چیزی نبود که تو بشنوی . عمر گفت بله شنیدم وهمچنان شنیده ام تابع دین محمد شده اید سعید گفت بله تو فکرمی کنی غیرازدین تودینی دیگر نیست. عمر وحشتناک روی سعید شوهر خواهرش افتاد برای زدن. فاطمه آمد که ازشوهرش دفاع کند عمر مشت محکمی به صورتش زد که لز شدت درد خون از صورتش جاری شد. فاطمه گفت ای برادر مابه دین حق پیوسته ایم که دین دیگری بهترازاسلام حق نیست ما ایمان به خدا ودین رسول خدا آورده ایم. عمر بادیدن جاری شدن خون ازصورت خواهرش به خودآمدوگفت آن ورقه ای که دردست داری چیست نشانم ده خواهرش گفت می ترسم پاره کنی . عمر قسم یادکردو گفت پاره نمی کنم می خوانم وپس می دهم. فاطمه دردل گفت شاید اسلام بیاورد گفت تومسلمان نشده ای وبدنت نجس است بایدوضو بگیری وغسل به خود دهی چون کلام خدا فقط طاهرین به دست می گیرند باید بدنت راطاهرکنی . عمر رفت خودراغسل داد بدن را طاهر کرد ووضو گرفت وآن ورقه ای که قرآن رویش نوشته بودعمربرداشت وخواند، گفت به به بهترین کلام وبهترین حرف، همچون چیزی تابه حال نشنیده بودم...



:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 در خانه فاطمه رضی الله عنها غوغایی به پا بود . خداوند بزرگ به فاطمه دختری عطا فرمودند . رسول الله صلی الله علیه و سلم با شتاب به خانه دختر خود فاطمه تشریف آوردند و به دختر خود تبریک و تهنیت عرض کردند به خاطر نوزادتازه وارد . رسول الله صلی الله علیه و سلم نوزاد را در آغوش گرفت و او را أم کلثوم نام نهادند أم کلثوم دختر علی بن ابی طالب کرم الله و جهه در آغوش مادر مهربانی چون فاطمه رضی الله عنها بزرگ و در خانواده آل رسول الله صلی الله علیه و سلم تربیت می یافت . رسول الله صلی الله علیه و سلم أم کلثوم را بسیار دوست می داشت .

وفات جد بزرگوار برای أم کلثوم بسیار دردناک و رنج آور بود أم کلثوم از پدرش علی رضی الله عنها لم و ادب به ارث برده بود او عاقل با ادب دانا به علم و فصیح زبان و چون پدرش دریای علم بود حتی قبل از سن ده سالگی شخصیت والایی داشت عجیب هم نبود چون در خانواده ای با ایمان بزرگ و پدر و مادری دلسوز و مهربان داشت . بعد ازخلافت ابوبکر رضی الله عنه حضرت عمررضی الله عنه خلافت مسلمین رابه عهده گرفتند . حضرت عمر ام کلثوم راازپدرش حضرت علی رضی الله عنه خواستگاری کردند. با وجودی که حضرت فرمودند ام کلثوم هنوز کوچک است به عقد حضرت عمررضی الله عنه در آوردند . حضرت عمربا خوشحالی بسوی مردم مهاجرین رفتند وفرمودندمرا مبارک بادگویید مردم گفتند برای چه به چه مناسبت فرمود برای اینکه دختر علی ابن ابی طالب به عقد خوددرآورده ام . ام کلثوم انتقال یافتند به خانه همسر خود عمربن خطاب رضی الله عنه او همچون مادرش فاطمه زهراء زنی مهربان باایمان باوقار وقانع اززندگی خود وباسادگی وخالی ازمظاهر دنیا شروع به خانه داری کرد. باوجودی که شوهرش خلیفه  وامیر مسلمین بود زندگیشان مثل باقی مردم ساده وبی آلایش بود اوزنی باحکمت دلسوز وحافظ مال وحلال همسربود. خداوند بزرگ دو فرزند به أم کلثوم ارزانی کردند به اسم زید بن عمر ورقیه بنت عمربن خطاب رضی الله عنهم اجمعین لیکن حضرت عمر عمر طولانی نداشت ودر نماز صبح به دست أبولولوءالمجوسی شهید شدند بعد از چندی أم کلثوم ازدواج کردند با پسر عمویش عوف بن جعفربن أبی طالب که عوف هم وفات یافت وآم کلثوم با برادر عوف محمد ازدواج کردند که اوهم بعد از مدتی وفات یافت أم کلثوم  باز هم ازدواج کرد با عبدالله بن جعفربن أبی طالب برادر عوف و محمد واین ازدواج أم کلثوم بود.روزگار بدین منوال گذشت تا اینکه شنید پدرش حضرت علی رضی الله هنه به دست "ابن ملجم" ضربت خوردند این مصیبت بزرگ برایش ناگوار و دردناک بود با شتاب به سوی پدر شتافت دید پدرش خوابیده و از درد ناله می کند. ابن ملجم را دید که دست او بسته اند گفت ان شا الله خدا خیرت ندهد ای دشمن خدا پدر من یک شهید است حضرت علی رضی الله عنه با وجود درد بسیار صابر و شجاع رو به اطرافیان خود کردند و با گفتاری همراه با عدالت فرمودند ای بنی عبدالمطلب اگر من شهید شدم جان به جای جان ، او را بکشید. اگر شفا یافتم امرش چیز دیگری است و رو به پسرش حسن رضی الله عنه کردند و فرمودند اگر من شهید شدم به این ضربه ای که خوردم او را هم ضربه بزنید و بکشید با ضربه نه با طور دیگر حضرت علی رضی الله عنه با آن ضربه شهید شدند. ام کلثوم از وفات پدر عزیز خود بسیار غمگین و ناراحت و غصه دار شدند اما از صبر شکیبایی و ایمانش چیزی کم نمی شد او مومن بردبار و صابر بود. مدتها بعد ام کلثوم پس از مرگ پدر با پسرش زید بن عمر در یک روز رحلت فرمودند و نماز جنازه آنها را عبدالله بن عمر رضی الله عنه خوانده اند.



:: بازدید از این مطلب : 230
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 ماهر در فن ایثارگری

تعدادی از قریشانی  که جرم و جنایت  ، خوراک آنها بود ،  برای اینکه شمشیرهای خود را ـ که قرار بود خباب آنها را درست بکند ـ تحویل بگیرند  ، عازم خانه ایشان شدند .

شغل خباب ساخت شمشیر بود ،  شمشیر را می ساخت و به مردم مکه می فروخت و آنها را به بازار می فرستاد .

بر خلاف عادت خباب که همیشه  از خانه خود دور نمی شدو شغل خود را ترک نمی کرد آنروز این گروه از قریشان وی را در محل کارش نیافتند و به  انتظار ایشان  ماندند .

بعد از مدت طولانی ، خباب با چهره ای بشاش  و سئوال انگیز و درحالی که  اشک در چشمهایش حلقه زده بود ، سر رسیدند و به میهمانان خود خوش آمد گفتند و با آنها نشست .

قریشیان با عجله و شتاب پرسیدند :  ای خباب ، آیا ساخت شمشیر های ما را به اتمام رسانده ای ؟

اشکهای خباب خشک شدند ، و جای خود را به شادی و فرح دادند . و مثل اینکه خود را مورد خطاب قرار می داد  و می گفت : عجب حالتی دارد ...

دوباره برگشتند و از ایشان سئوال کردند : کدام حالت ای مرد ... ؟ در مورد شمشیرهای خود از تو می پرسیم آیا آنها را آماده ساخته ای؟

خباب با نگاه های پرت و رءویایی خود آنها را دربر می گیرد  و می گوید :

آیا ایشان را دیده اید ...؟ سخنان ایشان را شنیده اید ... ؟؟

آنها با تعجب به همدیگر نگاه کردند ...

یکی از آنها برگشت و با تمسخر گفت : ای خباب تو او را دیده ای ...؟؟ خباب نیز  متوجه حیله و نیرنگ ومسخره او می شود و سئوالش را به خودش بر می گرداند و می گوید : منظور شما کیه.. ؟؟  و آن شخص در نهایت خشم جواب می دهد : منظورم همان مردی است که تو از آن حرف می زنی ..؟؟

خباب دید که آنها لیاقت درست حرف زدن را ندارند و تصمیم گرفت رک  و پوست کنده ایمان خود را بروز دهد و در حالی که به خبر جدیدی که شنیده بود دلباخته و شیفته شده بود و به عدالت پیامبر رشک می برد به آنها گفت :

بله من او را دیده ام  صحبت های او را شنیده ام حق را دیدم که از اطراف او پخش می شد و نور از چهره اش می بارید !!

ظاهرا این قریشی های کافر متوجه شده بودند  ، یکی از آنها فریاد زد :  ای برده  ام أنمار ،  این کیست که تو داری از او حرف می زنی ..؟؟ و خباب در کمال آرامش جواب می دهد :  ای برادر عرب  ، چه کسی می تواند غیر از او در قوم تو وجود داشته باشد که حق و حق طلبی از اطراف او تبلور  کند و از چهره اش نور ببارد .. !

 

یکی دیگر از آنها ، با وحشت از خواب پرید و فریاد زد : می بینم منظورت محمد است .. خباب با رشک فراوان سر خود را تکان داد و گفت بله ، همانا الله او را فرستاده است تا ما را از تاریکی به روشنایی ببرد ...

بعد از این خباب نفهمید چه گفته است و چه چیزی به او گفتند ... بس یاد دارد که بعد از ساعتهای طولانی که در بی هوشی بسر برده  ، به هوش می آید و متوجه می شود که ملاقات کننده گانش نیستند ... و بدن و استخوانهایش درد می کند و خون زیادی از او رفته و لباس و بدنش را رنگین نموده .. !!

خود را در جلوه درب خانه  یافت و بلند شد و به دیوار تکیه داد و با چشمهای خود دور دست را می نگریست به گمشده خود در آینده  ... و آینده مردم مکه و همه مردم در تمام زمان و مکان .

آیا واقعاً آن سخنانی که خباب از محمد  صلی الله و علیه وسلم در آنروز  شنیده بود ، همان روشنایی است که به گمشده زندگی بشریت ، راهنمایی می کند .. ؟؟

خباب در افکار بلند مرتبه و عمیق فرورفته بود ... سپس به داخل خانه برگشت ... برگشت تا برجراحت بدن خود مرحم گذارد و خود را برای شکنجه جدید و دردهای تازه آماده سازد ...

از آن روز دیگر خباب جایگاهی بلند و مقاومی در بین شکنجه شوندگان و ستمدیگان داشت .

دربین آنهایی قرار گرفت که با وجود فقر و ضعف در برابر قدرت و سرکشیهای جنون آمیز قریشیان می ایستاده اند .

شعبی می گوید : خباب واقعا صبر کرد و در برابر کفار هیچ راه گریزی نداشت ، پشت و کمر او را برهنه می کردند و  بر سنگهای داغ می گذاشتند تا اینکه گوشتهای پشت ایشان ذوب شدند .. !!

بله سهم او از شکنجه زیاد بود ولی صبر و مقاومت او بیشتر از شکنجه ها بود ..

کفار قریش آهنهای که خباب  برای ساخت شمشیر از آنها استفاده می کرد ، آنها را داغ می کردند و ایشان را با آنها شکنجه می داند ....



:: بازدید از این مطلب : 244
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 " شیطان دوران جاهلیت و یار خاص دوران اسلام "

 

 

در روز معرکه بدر یکی از فرماندهان قریش بود که شمشیرهای خود را برعلیه اسلام حمل می کردند .

تیز بین و در تخمین زدن دقیق بود او را برای اینکه تعداد ارتش مسلمانان را تخمین بزند و کمینها و نیروهای کمکی آنها را ببیند ، می فرستند ...

با اسب خود روانه لشکرگاه مسلمین شد از دور گشتی زد و برگشت و گفت : تعداد آنها سیصد نفر کمی کمتر و یا بیشتر می باشد و حدس او درست بود .

سئوال کردند که نیروی کمکی بعد از خود دارند یا نه ؟؟ گفتند  آثاری از نیرومی کمکی ندیدم  ... ولی ای مردم قریش ، سواره هایی را دیدم که مرگ کشنده ای را حمل می کنند ... عده ای هستند که هیچ پناه و نگهدارنده ای جز شمشیرهایشان ندارند ... به الله قسم یکی از آنها نمی توانید بکشید مگر اینکه یکی از شما را بکشد . و اگر به تعداد آنها کشته بدهید دیگر زندگی خوبی بعد از آن نخواهید داشت .. ؟؟!!

تجدید نظر کنید ...

حرفهای او بر رهبران قریش تاثیر نهاد ، نزدیک بود که بدون جنگ  به مکه برگردند  اما ابوجهل رای آنها را بهم زد و آتش حقد و کینه را در دل آنها شعله ور ساخت  و خودش جزء اولین هلاک شوندگان معرکه بدر شد.

اهل مکه به عمیر لقب شیطان قریش داده بودند ...

در روز بدر شیطان قریش و قومش گرفتار بلایی شدند که هیچ چیز نمی توانست جبران آن مصیبت وارده شده بر آنها باشد و با سپاهی تارو مار شده و شکست خورده به مکه برگشتند  و پسر عمیر در این جنگ اسیر شد ...

در یکی از روزها  او با پسر عمویش صفوان پسر امیه نشسته بودند و در مورد حادثه بدر با هم صحبت می کردند ،  صفوان از پدرش امیة بن خلف که کشته و استخوانهایش در چاه قلیب انداخته شده بود حرف می زد ...

بگذارید عروه پسر زبیر داستان اینها را برای ما تعریف بکند : صفوان در حالی که کشته شده گان بدر را نام می برد  گفت : به الله قسم دیگر بعد اینها زندگی راحتی نخواهیم داشت .. !!

عمیر به او می گوید : راست می گویی به الله قسم اگر من بدهکاری نداشتم و ترس از بی کس شدن خانواده ام را نداشتم همین الآن سوار بر اسب می شدم و می رفتم محمد را می کشتم چون من بهانه ای دارم که نزد او بروم و به او می گویم بخاطر فرزندم که اسیر گرفته اید  ، نزد تو آمده ام .

صفوان فرصت را مغتنم می شمارد و می گوید : بدهکاری تو بر من ... و با تمام قدرت ، خانواده ات را با خانداه خودم از آنها نگهداری و سرپرستی می کنم ...

عمیر به او می گوید  : پس این بین من و تو می ماند ....

سپس شمشیر خود را آماده و مسموم می سازد و به طرف مدینه حرکت می کند  . زمانی که عمر با تعدادی از مسلمین درباره بدر  و فضل و بخشش الله ، باهم صحبت می کردند ناگهان عمر متوجه می شود که عمیر در حالی که شمشیر خود را حمایل کرده و در کنار درب مسجد از وسیله سواری خود پایین آمد .

عمر گفت : به الله قسم این سگ ، دشمن الله ، عمیر بن وهب شری در زیر سر دارد ... در بین ما اختلاف می انداخت و سپاه ما را برای قوم قریش  تخمین زده ...

عمر نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم رفتند و گفتند که دشمن الله عمیر بن وهب در حالی که شمشیر خود را حمایل کرده ، آمده است .

رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت  (به او اجازه دهید تا وارد شود ).

عمر با چند نفر از انصار در حالی که شمشیر عمیر  را گرفته بودند وارد می شوند  وقتی پیامبر دید فرمودند : ای عمر او را رها ساز ... ای عمیر بیا نزدیک تر ... عمیر نزدیک شد و گفت صبح بخیر ، و این خوش آمد دوران جاهلیت بود .

پیامبر صلی الله علیه وسلم به او گفت :  ) ای عمیر ، الله تعالی ما را با خوش آمد بهتری مورد کرم خود قرار داده است و آن هم سلام است ... و آن هم خوش آمد بهشتیان است .)

عمیر گفت : به الله قسم الآن این را شنیدم .

پیامبر گفتند : چه چیز باعث شده به اینجا بیایی ؟

گفت : برای آزادی اسیری که نزد شماست آمده ام .

پیامبر گفتند : پس این شمشیر اینجا چه کار می کند ؟

گفت : الله این شمشیر ها را رسوا سازد، آیا ما را از چیزی بی نیاز ساخت ...؟!

پیامبر گفتند : راست بگو ای عمیر ، چه چیزی تو را اینجا آورده است ؟

گفت : نیامده ام مگر بخاطر همان .

رسول الله صلی الله علیه و سلم گفتند : ( بلکه شما و صفوان بن امیه در حجر نشسته بودید و از قریشی هایی که در چاه قلیب انداخته شده بودند  ، یاد می کردید ، سپس تو گفتی اگر بدیهی نداشتم و خانواده نداشتم می رفتم تا اینکه محمد را بکشم ، و صفوان در عوض اینکه من را بکشی بدیهی و مسئولیت خانواده  تو را به عهده گرفت . و الله مانعی است بین تو و آن .. !! )

در این وقت بود که فریاد زد و گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ... و از این مسئله هیچ کس جز من و صفوان خبر ندارد و به الله قسم تو را خبر دار نساخته جز الله ، و الله را بخاطر رهنمود شدن بر اسلام شکر می گویم ..

پیامبر به یارانش گفتند : (  برادرتان را از احکامهای دین خبر دار سازید و قرآن را به او  آموزش دهید و اسیرش را آزاد سازید  ) .. !!

اینچنین عمیر بن وهب مسلمان می شود ...

 

اینچنین شیطان قریش نور پیامبر و اسلام  ، او را در برمی گیرد و دگرگون می شود و به یار وفادار و ویژه تبدیل می شود .

عمر بن الخطاب  رضی الله عنه می گویند : قسم به ذاتی که جانم در دستان اوست  ، زمانی که عمیر را دیدم خوک از او برایم بهتر بود اما امروز نزد من از بعضی از فرزندانم محبوبتر است .. !!

عمیر نشت و به فکر عمیق فرو رفت به بخششش و کرامت این دین و بزرگواری پیامبر و روزهایی که در مکه برضد  اسلام و مسلمین نقشه ها می ریختند . و بعد بلا و مصیبتی که در روز جنگ بدر بر آنها وارد شد و الان امروز با شمشیر حمایل شده برای قتل پیامبر آمده بود . همه اینها در یک لحظه با گفتن کلمه لا اله الا الله ،  محو می شود ... !!

چه  بخششها و چه صفا و پاک دلی و چه  اطمینان به نفسی است که این دین بزرگ آنرا با خود بهمراه دارد ...!!

آیا اینچنین به راحتی اسلام همه گناهان گذشته را محو می سازد و مسلمانان همه دشمنی های قبل را فراموش می کنند و قلبهای خود را باز می نمایند و او را با گرمی در آغوش می گیرند ... ؟ !

در این لحظات عمیر در قبال دین وظیفه خود  دانست ... که به اندازه ای که با آن دین در ستیز بوده به آن خدمت کند ... و به اندازه ای که به ضد آن دعوت داده به سوی آن دعوت بدهد  .... و در برابر الله و رسولش کوشا ، صادق و فرمانبردار باشد ... همین باعث شد که روزی عمیر به رسول الله چنین بگوید :

ای رسول الله : همانا من زمانی برای خاموش کردن نور الله می کوشیدم و کسانی که بر دین الله بودند سخت اذیت می نمودم  ، دوست دارم به من اجازه دهی تا اینکه به مکه بروم و آنها را به دین الله دعوت دهم شاید خداوند آنها را هدایت نمود و در غیر اینصورت آنها را اذیت کنم چنانکه قبلا  یارانت را بخاطر دینشان اذیت نموده بود م...

در مدت زمانی که عمیر چنین سرنوشتی در مدینه داشت ، صفوان خوشحال بود از اینکه توانسته بود عمیر را برای قتل پیامبر روانه سازد و در بازار و نزد دوستان می گفت : چند روز دیگر  به شما  خبری خوشحال کننده خواهد رسید که مصیبت بدر را فراموش سازید ..

هر روز از مردم و قافله هایی که از طرف مدینه می آمدند سئوال می گرفت که حادثه خاصی در مدینه  رخ نداده است ؟.

تا اینکه روزی از شخصی سئوال گرفت و او جواب داد ؛ چرا اتفاق بزرگی رخ داده است ...

صفوان بسیار خوشحال شد و با عجله می خواست هر چه سریعتر خبر را بشنود .....

با عجله برگشت و گفت چه اتفاقی افتاده ....؟؟ برایم تعریف کن ...

مرد گفت : عمیر بن وهب مسلمان شده و آنجا ازدین اسلام آگاه و عالم می شود و قرآن را می آموزد .... !!!!

زمین به دور سر صفوان چرخید .. و دیگر از حادثه مهمی که قرار بود قوم خود را از آن با خبر سازد ، خبری نیست که با آن حادثه بدر را فراموش کند و این خبر امروز مانند صاعقه ای بر او ضربه زد و او را مانند هیزم سوخته ای ساخت ... !!

در یکی از این روزها مسافر به خانه خودش رسید و عمیر در حالی که شمشیرش نمایان بود و آماده نبرد ، به مکه برگشت و اولین کسی که ملاقات نمود صفوان بن امیه بود ...

نزدیک بود که صفوان به او حمله ور شود ولی شمشیر آماده عمیر را که دید او را به سرجایش نشاند ، و به چند تا فحش و دشنام دادن اکتفا کرد و به راه خود ادامه داد  ...

" عمیر بن وهب " در حالی به مکه داخل شد که ایام شرک و مشرکی  را فراموش ساخته بود .

بمانند روزی که عمر با ابهت تمام  ، اسلام خود را با فریاد بلند اعلام کرده بود و می گفت : ( به الله قسم که مکانی را رها نمی کنم که در کفر آنجا  نشسته بودم مگر اینکه در اسلام هم در آنجا بنشینم .) ، به مکه داخل شد ..

مثل اینکه عمیر هم از این سخن برای خود شعار و الگو گرفته بود و تصمیم گرفته بود که زندگی خود را وقف دین کند ....

بله  اینگونه قصد نمود که گذشته ها را جبران کند ... و با زمانه بر سر هدفش مسابقه می داد ، شب و روز به اسلام دعوت می داد مخفیانه و آشکارا ...

در قلبش ایمانی بود که او را آرام و مطمئن می ساخت و برایش هدایتگر و نور بود ...

و بر زبانش سخنان حقی بود که بوسیله آن به عدل و احسان و بخشش و خوبی دعوت می داد ....

در دستش شمشیر بود که راهزنان را می ترساند ، آنانی که مانع راه خداوند و کسانی که ایمان آورده بودند ، می شدند  و قصد منحرف کردن این راه را داشتند ...

 

بله بعد از چند هفته ای طول نکشید که  افراد زیادی از مردم بدست  " عمیر بن وهب " مسلمان شدند که تعداد آنها به ذهن و خاطر کسی خطور نمی کند .

عمیر با این تازه مسلمانان در یک قافله عظیمی به طرف مدینه حرکت می کند .

و صحرایی که آنها در این سفر خود ، آن را در می نوردیدند هرگز فراموش نمی کند ترس و تعجب خود را که این که در چندی پیش در حالی که شمشیر بدست برای قتل رسول الله صلی اله علیه وسلم ،  قدم برداشته بودند . .. و برای بار دیگر بر خلاف بار اول ، در حالی بر شتران خود  شادمانه  قرآن را تلاوت می کردند ،  برگشتند و از این صحرا عبور کردند ...

بله این خبر بسیار بزرگی است ... خبر " شیطان قریش "ی که هدایت الله او را به یک طرفدار سرسخت اسلام و قهرمانی از هواداران اسلام تبدیل کرده بود .  و کسی که مدام در کنار رسول الله صلی الله علیه وسلم در تمام جنگها و معرکه ها و سختیها ، ایستاد و همچنان  بعد از رحلت پیامبر اسلام از این دنیا  ، باز هم ولای او بر دین الله استوار بود ...

و در روز فتح مکه عمیر ، دوست و رفیق جاهلیت خود  " صفوان بن امیه " را فراموش نکرد و بعد از اینکه هیچ شکی در صدق و راستی رسالت پیامبر باقی نمانده بود ، به نزد او رفت و وی را به اسلام دعوت داد ...



:: بازدید از این مطلب : 207
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 رسول اکرم "صلی الله علیه وسلم"شش عمه داشت 3مسلمان و3مشرک عمه های مسلمان آن حضرت:"أروی بنت عبدالمطلب"و"صفیه بنت عبدالمطلب"و"عاتکه بنت عبدالمطلب"همه آنها مسلمان شدندوهجرت کردندوأروی خواهر"عبدالله"پدررسول اکرم"صی الله وعلیه وسلم"می باشد.

واما 3عمه مشرک آن حضرت،أمام حافظ ذهبی در سیرت نوشته:که"بیضاء أم حکیم بنت عبدالمطلب"و"بره بنت عبدالمطلب".مان بعثت رسول الله "صی الله وعلیه وسلم"زنده نبودند واما "امیمه بنت عبدالمطلب" مادر زینب بنت جحش "ام المومنین" در اسلام آوردنش شک وجود دارد .

ازدواجش : أروی در زمان جاهلیت با "عمیر بن وهب" ازدواج کرد واز او صاحب فرزندی به نام "طلیب" شد که در دارالأرقم مسلمان شد وسپس با "کلده بن عبدمناف" ازدواج کرد وزمانی که مشرکین مسلمانان را مورد آزار واذیت قرار می دادند "طلیب" به خاطر غیرتی که به اسلام وپیامبر "صی الله وعلیه وسلم" داشت با خدای خود عهد بست که او نیز به مشرکین آزاربرساند وزمانی که شنید "عوف بن صمرة السهمی " به مسلمانان توهین می کند و به پیامبر "صی الله وعلیه وسلم" نا سزا می گوید عوف را مورد ضرب وشتم قرار داد واو را خون آلود کرد . درنتیجه او اولین کسی است که به خاطر دفاع از اسلام مشرکی را خون آلود کرد .

طلیب از کنار کم عقلان قریش می گذشت وابوجهل جزء آنها بود او صحبتهای آنها را که در شأن پیامبر نبود شنید وبه ابوجهل هجوم آورد آنها نیز او را گرفتند وبستند ولی دایی اش أبولهب دخالت کرد واوراآزادکرد ووقتی خبربه مادرش "أروی" رسیدبااطمینان خاطرگفت : بهترین روزهایش روزی است که ازپسردایی خود- که به حق ازطرف خداآمده – دفاع کند0 پس به او گفتند : آیا توهم ازمحمد پیروی می کنی؟ گفت: بله خبررابه برادرش أبولهب رساندندوگفتند که أروی دین خودراتغییرداده أبولهب پیش او آمدوگفت: دین پدرت عبدالمطلب راترک کردی وپیرو محمد شدی پس أروی گفت: آری ،تو هم از پسربرادرت دفاع کن وازاوپشتیبانی کن پس اگر پیروز شدتومختارهستی که با او باشی یا بردین خودباقی بمانی واگرنشد کسی دردفاع ازپسربرادرت توراملامت نمی کند پس أبولهب به اوگفت: آیاماطاقت مقابله با اعراب راداریم ؟او دین جدیدی راآورده است . وأبولهب دشمنی با اسلام راانتخاب کرد.   

طلیب مادرش را به اسلام دعوت می کند:وزمانی که طلیب ازخانه أرقم خارج شدپیش مادرش أروی رفت وبه او گفت:ازمحمد "صی الله وعلیه وسلم"پیروی کردم وبه الله روی آوردم مادرش به او گفت:همانا سزاوارترین کسی که شایسته است از اوپشتیبانی کنی پسردایی ات است به خدا اگر توانایی مردان را داشتیم از او پیروی می کردیم

پس طلیب به او گفت:چه چیز تورا منع می کند که اسلام بیاوری واز محمد پیروی کنی؟ برادرت حمزه اسلام آورده است گفت:ببینم خواهرانم چه کار می کنند.

پس طلیب به مادرش گفت:تورا به عظمت پروردگار سوگند کهاگر پیش محمد رفتی وسلام کردی حرف اورا بپذیری وشهادت بدهی که:لااله الاالله وان محمدًرسول الله.

وأروی به ندای پسرش جواب دادواسلام آوردوهمیشه با زبانش از رسول خداپشتیبانی واز دینش دفاع وپسرش را تشویق می کردکه با تمام قوااز پیامبر"صی الله وعلیه وسلم"دفاع کند

ناراحتی شدید اوبرای وفات پیامبر"صی الله وعلیه وسلم":

وهنگامی که أروی خبروفات پیامبر اکرم "صی الله وعلیه وسلم"بسیار ناراحت شد وگریه کردوبرای اومرثیه ای خواند.وفات پیامبرنه فقط برای أروی بلکه برای همه مسلمانان فاجعه بودواوبرای ما کتاب خداوسنتش راترگکردکه باید آنها را محکم گرفت.

رحلتش:وی سال15هجرت در مدینه وفات یافت وامیر المومنین"عمر بن الخطاب"بر او نماز خواندودر بقیع دفن شد.رحمت خدا بر او باد.  



:: بازدید از این مطلب : 237
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

  

            خدیجه رضی الله عنها دختر خویلد اولین زن و اولین کسی بود که به اسلام و به رسالت محمد صلی الله علیه و سلم ايمان آورد بنا به قول رسول الله  صلي الله عليه وسلم خدیجه بهترین زن در دنیا و آخرت است البته بعد از آسیه دختر مزاحم زن فرعون و مریم العذرا مادر عیسی علیه السلام .

خدیجه رضی الله عنها زنی ثروتمند که تمام دارایی خود را در راه خدا و دین اسلام خرج می کرد بطوری که زبانزد خاص و عام بود، خدیجه رضی الله عنها یک شب خواب دید آفتاب فرود آمد در مکه و در خانه اش و تمام جاها را روشن کرد بعدا فهمید که تعبیر خوابش رسالت محمد صلي الله عليه وسلم است ، خدیجه رضی الله عنها ثروت خود را از راه تجارت کسب کرده بود او برای اولین بار سرمایه خود را به محمد بن عبدالله که مردی شریف و صادق و امین بود سپرد که برای کسب تجارت به سفر شام برود .

محمد بن عبدالله همراه قافله برای تجارت با دارایی خدیجه به شام و یمن مسافرت کرد همراه با غلام خدیجه که میسره نام داشت بعد از برگشت از مسافرت محمد صلي الله عليه وسلم  با مال فراوان ، غلام خديجه يعنی ميسره از آنچه در سفر از محمد صلي الله عليه وسلم دیده بود برای خدیجه تعریف کرد و گفت آنچه برایم شگفت آور بود این بود که وقتی محمد حرکت می کرد بالای سرش ابری سایه افکنده بود و هر جا می رفت آن ابر با او بود تا از حرارت و گرمی آفتاب در امان باشد و برای خدیجه تعریف کرد قصه شتری که مریض شد و از شدت مرض نمی توانست راه برود و رسول الله صلي الله عليه وسلم دست بر سر و کمرش کشید و شفا یافت و آن همه برکت که از وجود رسول الله دیده بود برای خدیجه تعریف کرد و خدیجه رضی الله عنها با دل و جان شنیدند و شیفته راستی و امانت داری رسول الله شدند و در ذات پاک محمد امیت ذره ای غرور و تکبر دیده نمی شد از ضعف و خستگی خبری نبود امانت دار و راستگو و زرنگ و خردمندی اش نمونه بود و خدیجه هم راستگو و پاکدامن و زیباترین زنان قریش و خوش رفتار و در بین زنان قریش جاه و منزلت با شکوهی داشت بعد از آمدن محمد از سفر تجارت خدیجه به ایشان پیشنهاد ازدواج دادند ، پیامبر در آن زمان  بيست و پنج  سال و خديجه  چهل ساله بودند وسرانجام ازدواج آنها با سادگی  انجام گرفت رسول الله صلي الله عليه وسلم خدیجه را بسیار دوست می داشت آنقدر برای خدیجه احترام قائل بود که تا زمان زندگی با خدیجه هرگز ازدواج نکرد حتی برای دوستان خدیجه رسول الله صلي الله عليه وسلم احترام قائل بود ، فرزندان رسول الله صلي الله عليه وسلم از خدیجه رضی الله عنها دو پسر و چهار دختر بودند که پسران قایم و عبدالله و دختران زینب و رقیه و ام کلثوم و فاطمه رسول الله صلي الله عليه وسلم اجمعین بودند  پسران قبل از بعثت پدر فوت کردند و دختران بعد از بعثت به غیر از فاطمه زهرا همسر علی رضی الله عنه بعد از وفات پدر بزرگورشان فوت کردند ...



:: بازدید از این مطلب : 224
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 اسلام به عنوان بزرگترین دین اخلاق است که تمام حالات یک مسلمان را از بزرگ و کوچک در نظر می گیرد و به تمامی جنبه های فردی و اجتماعی اهتمام می ورزد. رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم) می فرمایند: «همانا من مبعوث شدم تا تمام کننده بهترین اخلاق ها باشم.» (روایت احمد)

همچنین میفرمایند: «کامل ترین شما در ایمان کسانی هستند که نیکوترین اخلاق ها را داشته باشند.» فردای قیامت، نزدیک ترین جایگاه به رسول الله (صلی الله علیه وسلم) از آنِ کسی است که نیکوترین اخلاق را دارا باشد .

یکی از مهمترین معیارها و نشانه‌های اخلاقِ نیکو، «حیاء» میباشد؛ زیرا رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم) میفرماید: «هر دینی دارای وصف و نشانه‌ایست و وصف و نشانه‌ی ممتازِ اسلام، حیاء می‌باشد» و در حدیثی دیگر میفرمایند: «حیاء شعبه‌ایی از شعبه‌های ایمان است و حیاء همه‌اش خیر است و فقط خیر و خوبی را به ارمغان می‌آورد ».

ویژگیهای حیاء

1- حیاء، اخلاق زیبایی است که خدا آن را دوست دارد. «همانا خداوند عزوجل بسیار با حیاء است و عیب‌هایت را می‌پوشاند و حیاء و پوشش را دوست دارد.» (روایت ابوداود)

2- حیا از اخلاق رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم) است و همانا او با حیاء ترین افراد است و «حیای او از دختری که خود را در چادر پیچیده ، بیشتر بود.» (روایت بخاری)

3- حیاء از جانب الله می باشد و بهترین راه برای رسیدن به طاعات و شتافتن به سوی خیرات و دوری و اجتناب از رذائل و گناه می باشد. «از خداوند متعال آن چنان حیاء کنید که حقِّ حیاء است».(روایت بخاری)

هر کس مغز و فکرش را از وسوسه‌های شیطانی و شکمش را از غذاهای حرام و همه بدنش را از شهوات و هواهای نفسانی، حفظ کند و مرگ و عذاب قبر را بیاد ‌آورد و هدف خویش را آخرت قرار دهد و از عیش ونوش دنیا دست بردارد، در حقیقت او حقِّ حیاء را اداء کرده است. (روایت ترمذی)

4- حیاء شاخه ایی از ایمان است و جایگاه ایمان بهشت است و بی حیائی و بی شرمی، شرّ و بدی است و بدی [انسان را]به دوزخ می برد. (روایت ترمذی)

5- حیاء همه اش خیر است و خیر و خوبی را به همراه می آورد. ( روایت مسلم و بخاری)

6- حیاء نشانه ایمان و خوبی هاست و بی حیائی و بی شرمی، نشانه نفاق و بی شرمی است.(روایت بخاری)

7- حیاء صاحب خود را زیبا و مزین می کند.
«ما كان الفحش فی شيءٍ إلا شانه و ما كان الحیاء فی شيءٍ إلا زانه.» (روایت ترمذی)
دشنام و ناسزا در هرچه باشد، آنرا زشت‌ می‌سازد و حیاء در هرچه باشد آنرا مزین و زیبا می‌سازد.

انواع حیاء

1- بالاترین درجه حیاء برای کسی است که در مقابل نعمتهای خدا شاکر باشد و درمقابل آن ناسپاسی و کفران نکند و در مقابلِ سختیها و بلاها، خدا را فراموش نکند؛ حرفهای.......... 



:: بازدید از این مطلب : 249
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 1.عن ابي‌ذَرّ رضی الله عنه قال: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم مَنْ بَني لله مَسْجداً قَدْرَ مَفْحَصِ قطاةٍ؛ بَنَي الله لَهُ بيتاً في الجَنّه. رواه الطبراني ـ و قال شيخ ناصر الدين الالباني اسناده صحيح

از ابوذر رضی الله عنه قال روايت است كه گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:كسي كه براي خدا مسجدي بنا كند. اگر چه به اندازه لانه‌ي گنجشكي باشد خداوند خانه‌اي براي او در بهشت بنا مي‌كند.

2.
عن أبو موسي رضی الله عنه قالمرفوعاً قال: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم مَنْ صَلّي الضُّحي أرْ‌بعاً، و قَبْلَ الأولي اَرْبَعاً، بُنِيَ لَهُ بيتٌ فِي الجنّه.

از ابو موسي رضی الله عنه قال روايت است كه گفت: پيامبرصلی الله علیه وسلم فرمودند: كسي كه ‏چهار ركعت نماز ضحي (چاشت) و چهار ركعت نماز سنّت قبل از ظهر بخواند خانه‌اي براي او در بهشت ساخته مي‌شود.

3.
عن معاذ بن اَنَس الجُهَني رضی الله عنه قال ، عن النّبي صلی الله علیه وسلم قال: (من قرأ قل هوالله أحد ) حَتّي يَخْتِمَها عَشْرَ مرّات ، بَنَي الله له قصراً في الجّنه.
فقال عُمَر: إِذَن نَستَكثِرُ قصوراً يا رسول الله! فقال: الله اَكثَرُ و أَطيَب.
رواه احمدوالدارمي و قال شيخ ناصر الدين الالباني حديث حسن ـ رقم سلسله/589
از معاذ بن انس جهني روايت است كه: پيامبرr فرمودند:كسي كه ده بار قل هو الله احد بخواند خداوند قصري براي او در بهشت بنا مي‌كند. عمر t گفت: اي رسول خدا r اجازه بده كه قصرهايمان را زياد كنيم. پيامبر r فرمودند: خداوند بيشتر مي‌دهد و پاك‌تر است.

4.
عن أبي اُمَامَة الباهِلِيّ رضی الله عنه قال قال: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم أنا زَعيمُ بيتٍ في رَبَضِ الجّنةِ لِمَن تَرَكَ المِراءَ و اِنْ كانَ مُحِقّاً ، و بيتٍ في وَسَطِ الجَنَّهِ لِمَن تَرَكَ الكَذِبَ و اِنْ كانَ مازِحاً ، و بيتٍ في اَعلَي الجنةِ لِمَنْ حَسُنَ خُلُقُهُ. رواه ابوداود و قال شيخ ناصر الدين الالباني اسناده حسن ـ رقم سلسله/273
از ابي امامه باهلي t روايت است كه پيامبرr فرمودند: من ضامن خانه‌اي در پايين‌ترين طبقات بهشت هستم براي فردي كه بحث و مجادله را ترك كند گرچه حق به جانب او باشد و خانه‌اي در وسط جنت براي فردي كه دروغ را ترك كند. هرچند به شوخي باشد و خانه‌اي در بالاترين طبقات بهشت براي فردي كه خوش اخلاق باشد.

5.
عن ام حبيبه -‌ رضي‌الله عنها- زوج النبي صلی الله علیه وسلم ؛ اَنّها قالَت: سَمِعتُ رسولَ الله صلی الله علیه وسلم يَقُولُ: ما مِِن عبدٍ مُسلِمٍ يُصَلّي لله كُلَّ يَومٍ ثنِتَي عَشْرَهَ رَكعتاً تَطَوُّعاً ، غَيرَ فَريضَهٍ ، اِلّا بَني الله لَهُ بَيتاً فِي الجَنّه ، اَوْ اِلِّا بُنِيَ لَهُ بيتٌ في الجنه.
رواه المسلم ـ 728
از ام حبيبه - ‌رضي‌الله عنها- همسر پيامبرصلی الله علیه وسلم روايت است كه گفت: از پيامبرصلی الله علیه وسلم شنيدم كه فرمودند: هيچ بنده مسلماني نيست كه روزانه دوازده ركعت نماز سنّت بخواند به غير از نمازهاي فرض جز اينكه خداوند خانه‌اي براي او در بهشت بنا مي‌كند يا اينكه فرمود: خانه‌اي براي او در بهشت بنا مي‌گردد.
6.
عن نُّعمان بن سالم رضی الله عنه قال قال: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم مَنْ صَلَّي فِي يَومٍ ثِنْتَي عَشْرَهَ سَجْدَهً ، تَطَوُّعًا ، بُنِيَ لَهُ بَيتٌ في الجنَهِ.
رواه المسلم ـ 728
از نعمان بن سالم رضی الله عنه قالروايت است كه گفت: پيامبر r فرمو دند: كسي كه روزانه دوازده ركعت نماز سنت بخواند براي او خانه‌اي در بهشت بنا مي‌شود.

7.
عن أبي موسي رضی الله عنه قال اَنَّ رسول الله صلی الله علیه وسلم قال: اِذا مَاتَ ولَدُ الرَّجُل،يقول اللهُ تَعالي لِملائكتة: اَقَبَضْتُهم وَلَدَ عَبدي؟ فيقولون: نعم. فيقولُ: اَقَبَضتُهم ثَمَرَةَ فُؤادِهِ؟فيقولون:نعم. فيقولُ: فَماذا قالَ عَبدي؟ قالَ حَمِدَكَ وَاستَرجَعَ. فَيقولُ اللهُ تعالي:اِبنوُا لعَبدي بَيتاًفِي الجَنَّةِ ، وسمّوهُ بَيتَ الحَمدِ.
رواه الترمذي و قال حديث حسن و قال شيخ ناصر الدين الالباني حديث حسن ـ رقم سلسله/1408
از ابو موسيt روايت است كه رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: وقتي فرزند كسي بميرد خداوند به فرشتگانش مي‏گويد: آيا فرزند بنده‏ام را گرفتيد، مي‏گويند: بله، (خداوند) مي‏گويد: آيا ميوه دلش را گرفتيد؟ مي‏گويند: بله. باز مي‏فرمايد: پس بنده‏ام چه گفت، مي‏‏گويند: الحمد لله و انا لله و انا اليه راجعون. گفت، پس خداوند مي‏فرمايد: براي بنده‏ام در بهشت خانه‌اي ساخته و آن را «بيت الحمد» بناميد.

8.
عن عمر بن الخطاب رضی الله عنه قال، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قَال:َ مَنْ دَخَلَ السُّوقَ فَقَال:َ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ حَيٌّ لَا يَمُوت،ُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، كَتَبَ اللَّهُ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَةٍ، وَمَحَا عَنْهُ أَلْفَ أَلْفِ سَيِّئَةٍ، وَرَفَعَ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ دَرَجَةٍ. (وبَني لَهُ بَيتاً في الجَنَّة)
رواه الترمذي و الحاكم و قال شيخ ناصر الدين الالباني حديث صحيح ـ ترغيب و ترهيب/1694
از عمر بن خطاب رضی الله عنه قال روايت است كه گفت: همانا رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: كسي كه هنگام ورود به بازار اين دعا را بگويد: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ … ، خداوند يك ميليون نيكي به او مي‌نويسد و يك ميليون گناه از او كم مي‌‌‌كند و يك ميليون درجه به او مي‌بخشد و خانه‌اي براي او در بهشت بنا مي‌كند.

9.
عن عائشه-‌رضي‌الله عنها- قالت: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم مَنْ سَدَّ فُرجَهً، رفعه الله بها درَجَهً، و بني له بيتاً في الجَنّه.
رواه الطبراني ـ و قال شيخ ناصر الدين الالباني صحيح لغيره ـ رقم ترغيب و ترهيب / 505
از عايشه - ‌رضي‌الله عنها- روايت است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: كسي كه جاي خالي بين صفها را پر كند خداوند يك درجه مقام او را در بهشت بالا مي‏برد و خانه‏اي در بهشت براي او بنا مي‌كند.

 

شیخ موسی بازماندگان



:: بازدید از این مطلب : 264
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 الحمدلله و السلام و الصلاة علي رسول الله و علي آله و صحبه و من والاه. اما بعد...


خواننده عزيز!
پيش روي شما  برخي از آثار گناه و معصيت بر دل سفيد كاغذ نقش بسته به اميد آنكه دلهاي پاك و سفيد شما از آلودگي و سياهي گناه محفوظ باقي بماند. همانطور كه در ادامه از نظر شما خواهد گذشت، ارتكاب گناه فقط موجب عقوبت اخروي نميشود؛ بلكه بسياري آثار ملموس و دنيوي در پي دارد كه هر كدام به تنهايي براي وحشت وفرار از گناهان كافيست. به اميد آنكه الله عزّوجّل من و شما را از تمامي گناهان- چه كوچك و چه بزرگ- مصون بدارد...
1-
يكي از مهمترين آثار گناه، محروم شدن از علم و دانش است؛ علمی که خداوند در قرآن و سنّت قرار داده است و مایه سعادت دنيوي و اخروي بشر است؛ انسانهای گناهکار از این علم محروم میشوند. الله عزّوجّل میفرماید: « …وَاتَّقُواْ اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ {282}البقرة «از خدا بترسید و تقوی داشته باشید،خداوند شما را ميآموزد.» امام شافعی رحمه الله میفرماید: «همانا علم، نور خداست و نور خدا به انسانهای گناهکار داده نمی شود.»
2-
گناه و معاصی عقل انسان را فاسد و خراب میکند و قوه ادراک و خوب فکر کردن را از انسان میگیرد و انسان را در هر امری به چالش میکشاند. از بعضی از سلف صالح (رحمهم الله) نقل شده است که میفرماید: «هر کس معصیت خدا کند، عقل او ضایع می شود و گناه، نور عقل را از بین می برد و ضعف و سستی جای آن را میگیرد.»
3-
گناه و معصیت، قلب را ضعیف و تاریک میكند و آن را به خرابهای تبدیل میکند كه هیچ اراده و تصمیم خوبی از آن تراوش نميكند. با اصرار بر گناه و انباشته شدن آن، خداوند قلبِ گنهكار را مهر میکند؛ به همين دليل، قلب انسان، کور و صاحب آن در زمره غافلان محشور میشود. آتش جهنم اول قلبها را مورد حمله قرار میدهد و آن را با بدترین شعلهای خود می سوزاند.
4-
گناه، انسان را ذلیل و خوار می کند و عزّت و سربلندی را از او می گیرد .
قال الله تعالی: « مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُوْلَئِكَ هُوَ يَبُورُ {10} فاطر «اگر کسی عزت و سر بلندی میخواهد، همانا تمامیِ عزّت از آنِ خداست.»
5-
یکی از اثرات بد گناه، از بين رفتن«حياء» است. حياء که مایه زنده بودن قلب و اصل همه خوبیها و خیرهاست، بر اثر تكرار گناه و اصرار بر آن، از بین میرود. رسول اکرم صلی الله علیه و سلم می فرماید: « الْحَيَاءُ خَيْرٌ كُلُّهُ »صحيح مسلم حیاء همهاش خیر است.
6-
گناه باعث از بین رفتن رزق و روزی و نعمتهای خدا بر بندگان میشود و سبب می شود که برکت از رزق و روزی و عمر و علم و عملِ انسان گرفته میشود.
قال الله تعالی: وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ وَلَـكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ {96}الأعراف «اگر مردمان این شهر ها و آبادیها به خدا وانبیاء ایمان میآوردند و از کفر و معاصی پرهیز میکردند؛ درگاه خیرات و برکات آسمان و زمین را بر روی آنها میگشوديم.»
رسول اکرم میفرماید: « إِنَّ الرَّجُلَ لَيُحْرَمُ الرِّزْقَ بِالذَّنْبِ الَّذِي يُصِيبُهُ »ابنحبان- حسن «همانا شخص به وسیلهی گناهي که انجام میدهد از رزق و روزی محروم میشود.»
7-
گناه سبب میشود که شیاطین و جنّها به انسان نزدیک و بر او مسلّط شوند و او را مورد آزار و اذّیت قرار دهند و روزبهروز بسوی فساد و هلاکت بکشانند .
8-
گناه سبب نافرمانی و گستاخي خانواده و فرزندان بر فرد ميشود. تا جایی که فرزندش- فرزند دلبند و جگرگوشهاش كه او را با خوندل بزرگ كرده- بر او جرأت پیدا میکند و او را مورد آزار و اذّیت و نافرمانی قرار میدهد. اما اطاعت و بندگي خدا، انسان را در مقابل همه اين مصائب حفظ میكند و فرزند را عصای دستش و نور چشمش قرار میدهد.
9-
امّا بدترین اثر گناه: همانطور که انسان خدا را فراموش میکند، خداوند نیز او را فراموش میکند. خداوند براي چنين شخصي دو عقوبت قرار دادهاست. به اين آيات توجه كنيد:
الف - وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ {19} »الحشر«مانندکسانی نباشید که خدا را از یاد بردهاند، پس خدا هم خودشان را از ياد خودشان برد-مصا لح و اسباب سعادت خود را همچنین وخوبی را از بدی تشخیص نمی دهند-آنان همانا بدكارانند»
ب- قال تعالی: ... نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ {67}التوبة «خداوند را فراموش کر ده اند و خدا هم ایشان را فراموش کردهاست.»خداوند آنها را در دنیا و آخرت فراموش میکند و آنها را از لطف و رحمت خود محروم میکند.
10-
گناه باعث می شود که فر شتگان خدا از انسان دور شوند. فرشتگان خدا در همه حالات همراه انسان هستند و مايه نزولِ رحمت و مغفرت و برکتِ خدا بر انسان هستند. زمانی که انسان معصیت و نافرمانی الله عزّوجّل میکند، فرشتگان از انسان دور میگردند و انسان از این لطف خداوند محروم میشود.
11-
یکی از عواقب گناه فساد و خرابی در آب و هوا وزراعت و میوهها ميباشد. الله تبارك و تعالي ميفرمايد: ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ {41}‏ الروم «تباهی و خرابی در دریا و خشکی به خاطر کارهايی پدیدار گشته است که مردمان انجام میدادهاند. بدینوسیله خدا سزای برخی از کارهايی را که انسانها انجام میدهند، بدیشان میچشاند تا اینکه آنها برگردند.»
12-
گناه، انسانها را به وسیله سیل و زلزله ،رانش زمین و طو فان و صاعقه و انفجار هلاک ميكند و از بین می برد .
از ام المومنین زينب بنت جحش روایت شده که میفرماید: «يَا رسول اللَّه أَنَهْلِكُ وفِينَا الصَّالحُونَ ؟ قال: نَعَمْ إِذَا كَثُرَ الْخَبَثُ»متفقٌ عليه «اي رسول الله آيا در حاليكه انسانهاي صالح دربين ما هستند، دچار هلاكت ميشويم؟ فرمود: بله، هرگاه فسق و فجور زياد شود.
از سهل بن سعد روايت شده است پيامبر خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «سيکون في آخر الزمان خسف، وقذف ومسخ» قيل: ومتي ذلک يا رسول الله؟ قال: «إذا ظهرت المعازف و القينات».«در آخر الزمان زبوني و خواري، دشنام و ناسزا و زشتي و بد شکلي ظاهر ميشود سؤال شد چه وقت اي پيامبر خدا؟ فرمودند «وقتي که آلات موسيقي و زنان خواننده ظاهر شوند». صحيح جامع الصغير



:: بازدید از این مطلب : 224
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 الف) شك در معنويات و اعتقادات و حس كنجكاوي


ب) فشار غريزه جنسي در اثر سلامت و رشد طبيعي غريزه

انواع استعداد ها كه در اثر برداشت بد موجب انحراف مي‌شود
1-
سخن گفتن 2)راه رفتن 3)ديدن 4)شنيدن 5)فهميدن 6)خوردن 7)دفع فاضلات (ادرار) 8)شهوت و غريزه جنسي

مسائلي كه بر غريزه جنسي فشار وارد مي‌كنند و شخص را وادار به اظهار نمودن شهوت مي‌كنند.

1)
خواندن 2)شنيدن 3)ديدن 4)خلوت كردن 5)فكر كردن 6)دست بكار شدن

نتايج اخراج مني بصورت غير شرعي (منظور عمل غير از زناشويي يا احتلام در خواب )

1-
كندي فكر و ركود فكري 2- بد اخلاقي و انزوا طلبي 3- بيزاري از مطالعه و خواندن و نوشتن 4- دچار ضعف شديد جنسي شدن بطوريكه بعد از ازدواج هميشه با همسرش اختلاف شديد دارد 5- مشكل بيخوابي

راه‌هاي پيشگيري از اين اعمال
1)
خودداري از خلوت كردن 2) خوداري از مطالعه‌ي كتابهاي جنسي 3- دوري از چشم چراني 4- ورزش ( به هر صورتي كه باشد ) و ...

مراحل شروع گناه از اينجا شروع مي‌شود
1-
ديدن 2- لبخند زدن 3- چشمك زدن 4- سلام كردن 5- صحبت كردن 6- وعده دادن 7- ملاقات

«
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْهُدَى وَالتُّقَى وَالْعَفَافَ وَالْغِنَى َ» (مسلم/2721- ترمذي/3489)
خدايا همانا من از تو مي‌خواهم هدايت و پرهيزگاري و پاكدامني و بي نيازي را .

 

گزیده ای از سفارشات شیخ محمد ضیایی رحمه الله



:: بازدید از این مطلب : 236
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 خداي مهربان مهرورز، يگانه هستي بخش جهان هستي و يكتا طراح و خلاق لباس زيبا و متعادل زندگي بر پيكره جهانيان است. لذا تمامي اجزاي گيتي براي تنظيم و استمرار سالم حيات خود نيازمند هدايت آفريدگار خويش مي‌باشند. آيات قرآن حامل پيامهاي خدا براي بشريت در تمامي عرصه‌هاي زندگي است. پيام رساني و هدايت قرآن در قالب‌هاي متفاوتي شكل گرفته است كه يكي از معمولترين آنان قصه و به تصوير كشيدن رخدادهاي گذشته عالم انساني مي‌باشد. لازم به يادآوري است كه غايت از اين امر هرگز داستان سرايي و سرگرمي نبوده و بلكه خداوند از اين كانال جهان بيني و برنامه صحيح مبتني بر توحيد را به بندگانش القاء مي‌نمايد.

يكي از آن قصه‌ها مراحل پرماجراي زندگي يوسف پيامبر(علیه السلام) است كه حاوي بسياري از اصول و قواعد روانشناسي تربيتي در ميادين انديشه و عمل مي‌باشد. پرداختن به تمامي جوانب سازنده اين سوره اوراق و مجال وسيعي را مي‌طلبد كه در ظرف بحث ما نمي‌گنجد، بنابراين به توفيق الهي در اين مختصر به طور اجمال به برخي زمينه‌هاي تربيتي در باب ارتباط ميان والدين و فرزندان مي‌پردازيم.

1- يكي از سازنده‌ترين نكات تربيتي كه در نتيجه شكافتن الفاظ اين آيات از بطن آن تراوش مي‌كند اين است كه: والدين بايد در شكل گيري ساختار فضاي خانه دقت نمايند تا جوي بر محيط رشد فرزند حاكم گردد كه در آن احساس آرامش نموده و كانون گرم خانواده را بهترين و زيباترين مأوي و پناهگاه خويش بداند. گرانبهاترين ثمره اين رابطه عاطفي تنگاتنگ، ايجاد نوعي اطمينان و حسن ظن در صميم وجود فرزند نسبت به اعضاي خانواده مخصوصاً پدر و مادر است. در اين موقعيت است كه فرزند در تمامي مراحل سني هر كدام از والدين را بهترين تكيه‌گاه و راز نگه‌دار خود مي‌داند. او ديگر در هنگام برخورد با شدائد و يا در ابراز احساسات درونيش در مخمصه نيفتاده و گرفتار سرگرداني نمي‌شود، زيرا دلسوزترين و نزديكترين مرجع مشكل گشا را در كنار خود داشته و به راحتي و بدون هيچ گونه واهمه‌اي تمام امورش را با آنان در ميان مي‌گذارد.

يعقوب پيامبر (علیه السلام) نمونه‌ي پدر، مربي و كارداني است كه با حسن تدبير بگونه‌اي نهال عطوفت و يكدلي را در اعماق دل يوسف نونهال نهاده است كه با روحيه‌‌اي سرشار از اعتماد به نفس و شهامتي جهت‌دار پس از مواجهه با حادثه‌اي شگفت‌آور روي به پدر آورده و گويد: {... يا أبت إني رأيت أحد عشر كوكباً و الشمس و القمر رأيتهم لي ساجدين}[1] بنابراين بر تمامي متصديان امور تربيتي در عرصه‌هاي گوناگون امثال خانواده، مدارس و ديگر مراكز آموزش و پرورش لازم است كه به نحوه‌اي با افراد تحت تربيت خود تعامل نمايند كه زمينه‌ي ايجاد رابطه‌ي دوستانه آنان را با خود فراهم سازند تا بتوانند به سهولت سفره‌ي دل را نزد آنان گشوده و سخن درون را در قالب كلماتي صادقانه و شفاف با ايشان در ميان......... 



:: بازدید از این مطلب : 238
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله


لعنت بر قاتل امام حسين

 در اين جملة شيخ الاسلام ابن تيميه  دقت كنيد بعد از اينكه ديدگاههاي اهل سنت را درباره يزيد بيان مي كند و مفصل مسأله را شرح مي دهد، و اختلاف نظرها را بيان مي كند    مي نويسد:

(( واما من قتل الحسين اوأعان علي قتله أو رضي بذلك فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس أجمعين))

« هر كس حسين را به شهادت رسانده يا در قتل  او كمك كرده يا به آن راضي بوده لعنت خداو فرشتگان و همه مردم بر او باد»

آيا با وجود اين ديدگاههاي روشن و واضح اهل سنت، باز هم عده اي عالم نما ! حق دارند اهل سنت را متهم كنند كه نواصب هستند؟!



:: بازدید از این مطلب : 222
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 

آري منزلت اهل بيت بسيار والا و فضائلشان بيشمار است  كه در آيات و روايات زيادي بيان گرديده و به تواتر رسيده است، اعم از اينكه حضرتش صلي الله عليه وآله وسلم را ديده و با ايشان هم صحبت شده، يا اينكه ( بشرط ايمان و تقوي) از آن ذريه طاهره بوده باشند.

اهل بيت دو نوع فضائل دارند يكي فضائلي كه اختصاصاً در رابطه با آنان آمده، و ديگر فضائلي كه در باره عموم صحابه رضوان الله عليهم آمده است، قطعاً آن عده از اهل بيت كه افتخار صحبت رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم را داشته اند اولين كساني خواهند بود كه اين فضائل شامل حالشان مي شود.

قبلا درباره  صحبت با رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم سخن گفتيم اما در اينجا از رحمت و شفقت بين اين ياران صميمي سخن خواهيم گفت، هر چه از صحبت با رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم و فضائل آن سخن گفته شود باعث ملال و خستگي نميگردد؛  زيرا هم صحبت بودن با پيامبر بخش جدايي ناپذيري از زندگي پر بركت آن خورشيد عالمتاب و صاحب بركات است، كه به مجرد ايمان به ايشان و صحبت با آن حضرت، ياران نازنينش افتخار يافتند كه صحابي ناميده شوند.

 

درجات صحابه

 اما مقام و منزلت و درجات هر كدام از آنان در بهشت جاويدان، بنابر اعمال و جهادشان با سيد المرسلين صلي الله عليه وآله وسلم متفاوت است،كما اينكه در دنيا نيز مقام و درجات آنان متفاوت است، بعضي مهاجر و بعضي انصارند، بعضي قبل از فتح مكه ايمان آورده اند و برخي بعد از آن، اما از سوي خداوند به همة آنان وعده بهشت داده شده است:

 (( لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلّاً وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِير))ٌ

« كساني از شما كه پيش از فتحِ مكه انفاق كردند و باكافرانجنگيدند با انفاق كنندگان و جهادگران پس از فتح مكه يكسان نيستند. آنان در منزلت، از كساني كه پس ازفتح مكه انفاق كردند و باكافران جنگيدند، بزرگترند، و خداوند به هر يك از آنان سرانجامِ) نيك(بهشت را وعده داده است. و خداوند از آنچه مي كنيد با خبر است»

آري همه آنان فضيلت و منزلت خود شان را دارند، و ما بايد اين عظمت را درك كنيم، و اينكه اين صحبت، خود منزلت و افتخار مستقلي است، و علاوه بر آن درجات آنان به اعتبار اعمالشان متفاوت است.

(( وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ((

و پيشروان نخستين از مهاجرين و انصار و كساني كه به نيكوكاري از آنان پيروي كردند، خداوند از آنان خشنود شد وآنان نيزاز او خشنود شدند. و برايشان باغهايي كه فرودستِ آن جويباران روان است آماده ساخت كه درآنجا هميشه جاودانه اند. اين كاميابي بزرگ است.

پس اينها در بالاترين درجه هستند، و كساني كه هر دو افتخار را داشته اند، يعني صحابة آل اطهار رضي الله عنهم اجمعين كه هم مقام صحبت و هم مقام قرابت را دارند،  درجات آنان نيز به اعتبار اعمالشان متفاوت است.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 242
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 1ـ حق محبت و موالات:

خوانندة گرامي! همچنانكه استحضار داريد محبت هر مسلمان يك واجب شرعي است، و اما آنچه بويژه درباره محبت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به عرض رسانديم اختصاصاً به اين ذرية طاهره تعلق مي گيرد كه هيچ كس ديگر با آنان شريك نيست، زيرا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: «لقرابتي»

 محبت عمومي كه با همه مسلمين واجب است همان برادري ايماني و دوستي براساس ايمان و عقيده است كه جنبه عمومي دارد، زيرا  هر مسلمان با مسلمانان ديگر برادر است كه اهل بيت را نيز شامل مي شود، اما پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم براي خويشاوندان خودشان نوعي محبت خاص در نظر گرفتند، فقط بخاطر قرابت و خويشاوندي شان، با آن حضرت صلي الله عليه وآله وسلم، چنانكه خداوند مي فرمايد :

» قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى

« بگو بر رساندن آن مزدي از شما درخواست نمي كنم، ولي بايد در ميان خويشاوندان دوستي پيشه كنيدو حقّ خويشاوندي مرا به جاي آوريد.

معني حديث گذشته معني همين آيه كريمه است كه البته بعضي مفسّرين گفته اند: تحبوني لقرابتي فيكم) زيرا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم با همه قبائل قريش خويشاوندي داشتند منظور اينكه محبت و دوستي و احترام اهل بيت به جهت قرابت آنان با رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم ثابت است و اين غير از محبت و دوستي عمومي با ساير مسلمين است.)

 

2ـ حق درود بر آنان:

همچنين مستند است درود فرستادن بر آن چنانكه خداوند متعال مي فرمايد:

((إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً((

« بي گمان خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مي فرستند . اي مؤمنان شما نيز بر او درود بفرستيد و چنانكه بايد سلام بگوييد».

امام مسلم در صحيحش از أبي مسعود أنصاري رضي الله عنه روايت مي كند كه فرمود:

« در مجلس سعدابن عباده بوديم كه پيامبر صلي الله  عليه وآله وسلم پيش من آمد بشرابن سعد از ايشان پرسيد اي رسول الله، خداوند متعال به ما دستور داده كه برشما درود بفرستيم چگونه درود بفرستيم پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم خاموش ماندند، تاجائيكه كه آرزو كرديم كه كاش نمي پرسيديم، سپس فرمودند، بگوئيد:

« اللهم صلِّ عَلَي محمد و عَلَي آل محمد كما صَلَّيْتَ علي ابراهيم و بَارِكْ علي محمد و علي آل محمد كَمَا بَارَكْتَ عَلَي ابراهيم عَلَي العَالَمِينَ إنّك حَميدٌ مَجيدٌ»

  سلام را كه مي دانيد.

حديث ابي حميد ساعدي كه متفق عليه است نيز شبيه همين حديث است، ‌دلائل در اين زمينه بسيار است،‌ ابن قيم رحمة الله عليه مي فرمايد: اين حقي است كه اختصاصاً به آنها تعلق مي گيرد. در اين باره بين ائمه اختلافي نيست.



:: بازدید از این مطلب : 210
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 اهل سنت و نواصب

 

از ديدگاه ما اهل سنت هرگاه بخواهيم از مكانت    و منزلت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم سخن بگوئيم حتماً بايد از نواصب سخن بگوئيم.

« نصب» در لغت بر پا داشتن و بلند كردن چيزي را گويند، از همين باب است ناصبة‌ جنگ و بديها يعني جنگ افروز، در قاموس آمده است نواصب و ناصبه و اهل نصب كساني هستند كه بغض علي عليه السلام را دين مي دانند، زيرا كه « نصبوا له» يعني با او دشمني كردند. اين به اعتبار اصل است ، بنا بر اين هر كسي كه با اهل بيت عليهم السلام دشمني كند نواصب به شمار مي آيد.

خوانندة گرامي! سخن علماي اسلام در مورد ستايش از امير المؤمنين علي و فرزندانش رضي الله عنهم و عليهم السلام صريح و آشكار است، و عقيده ما اين است كه انشاء الله علي و حسن و حسين عليهم السلام در بهشت جاويدان خواهند بود، اين امر بحمدالله بسيار روشن و آشكار است.

 

نصب بهانه اختلاف

 

در اينجا بايد به موضع اهل سنت در قبال نواصب اشاره كنيم و اينكه اهل سنت همواره از نواصب اعلان بيزاري كرده اند و ميكنند، اين مسئلة بسيار مهمي است، زيرا همواره يكي از بزرگترين و مؤثرترين اسباب اختلاف در ميان امت اسلامي بوده است، متأسفانه گروهي وجود دارد كه از اين گونه موارد سوء استفاده مي كنند. لذا در هر فرصتي از اين مسئله به گونه اي سخن  ميگويند كه اختلاف عميق تر  و دامنه دارتر مي شود، در حاليكه همه اين تافته ها و بافته ها جز دروغ و تهمت و بهتان چيزي نيست.

مثلا يكي اهل سنت را متهم مي كند كه نسبت به علي و فرزندانش ديدگاه خوبي ندارند، و آنگاه لجام زبانش را باز مي گذارد تا هر چه مي تواند دروغ ببافد،‌ و تا ميتواند  داستانها و افسانه هاي تخيلي اش مبني بر بغض اهل سنت نسبت به علي عليه السلام را رديف كند.

 

يك افسانه تفرقه انگيز

 

 عجيب تر اينكه اخيراً  افسانه شهادت حضرت فاطمه را بافته اند و پر و بال مي دهند، واقعاً خنده آور است، وبعيد نيست كه عده اي مؤمن و مخلص به اهل بيت (ع) اين چرنديات را باور كنند،‌ راستي هم حق دارند. وقتي كسي مطالعه ندارد و به منابع دسترسي ندارد، با علماءو روشنفكران طرف مقابل يا حد اقل  بي طرف، آشنايي و رابطه ندارد از كجا بداند كه اين داستانها و افسانها مشتي دروغ است؟.

در حاليكه اهل سنت درباره فضائل اهل بيت احاديث فراوان روايت مي كنند. شايد هيچ كتابي از كتب حديث اهل سنت نباشد كه در آن از فضائل و منزلت اهل بيت حديث روايت نشده باشد.



:: بازدید از این مطلب : 260
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 تعريف اهل بيت:

            وقتي گفته مي شود «اهل بيت»، يعني اهل و خانواده شخص، و(التأهل» يعني ازدواج كردن»)آل بيت» يعني ساكنان خانه،‌ و اهل اسلام يعني پيروان دين اسلام  و اما اهل چنانكه در معجم مقاييس اللغة آمده آل الرجل يعني اهل او و آل الله و رسوله» يعني اولياء و دوستان خدا و پيامبر، ‌اصل كلمه  اهل بوده، سپس هاء به همزه تبديل شده آأل وقتي دو تا همزه پي در پي آمد دومي به الف مبدل شد، و غالبا اين كلمه مضاف نمي شود مگر جائيكه كه دلالت بر شرف داشته باشد.

مثلا گفته نمي شود آل الحائك برخلاف اهل كه چنين نيست، ‌مي توان گفت : أهل الحائك و بيت شخص  عبارت از خانه و شرف اوست.اگر مطلقاً البيت گفته شود منظور خانه كعبه است، ‌زيرا كه دلهاي مؤمنان به او ميل دارد، و نفسها در آن آرامش پيدا مي كند،‌ زيرا كه قبله است، ‌اگر  به اصطلاح عصر جاهلي اهل بيت گفته شود منظور ساكنان مخصوص آن خانه است و اما بعد از اسلام اگر مطلقاً اهل بيت گفته شود منظور اهل بيت پيامبرصلي الله عليه و آله وسلم است.

آل رسول كيست؟

علماء‌ در باره تشخيص دقيق اهل بيت رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم اختلاف نظر زيادي دارند، كه مشهور ترين آن عبارت است از اينكه اهل بيت:

1ـ كساني‌ هستند كه صدقه برآنان حرام گرديده است. اين رأي‌جمهور است.

 

2- اولاد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و همسران ايشان است، ‌اين رأي ابن العربي ( اهل تشیع)  در احكام القرآن است كه از آن دفاع كرده است،‌ بعضي بر همين رأي هستند اما همسران حضرت را داخل نمي دانند.

 

3- آل پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم كساني هستند كه تا روز قيامت از ايشان پيروي مي كنند، ‌امام نووي در شرحش بر صحيح مسلم و صاحب انصاف از اين ديدگاه دفاع كرده اند.

 

 4- بعضي علماء‌ هم آل را منحصر به پرهيزگاران از پيروان مصطفي صلي الله عليه وآله وسلم دانسته اند.

 

پرسش: كسانيكه  از صدقه محروم شده اند  چه كساني هستند؟

پاسخ: بني هاشم و بني عبدالمطلب، ‌اين قول راجح و رأي جمهور است.

 

5- بعضي علماء آنها را فقط منحصر به بني هاشم دانسته اند.

 

6- مراد از آل رسول صلي الله عليه وآله وسلم از ديدگاه شيعيان امامي اثناعشري فقط دوازده امام است به اضافه حضرت فاطمه رضي الله عنها هيچ كس  ديگري را در آن داخل نميدانند. گروهاي مختلف تشيع از اهل بيت تعريفهاي متفاوتي دارند. قول راجح همان قول اول است



:: بازدید از این مطلب : 250
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 

اخلاق جمع خلق بروزن قفل یا خلق بروزن افق مجموعه ای صفات روحی وباطنی انسان است . اخلاق ازشگفت انگیزترین مؤلفه های سخصیت انسان است که مباحث بسیار پیچیده ودامنه داری رادرعلوم نظری به خود اختصاص داده است دانشوران ، فلاسفه ، حکمأ واندیشمندان زیادی درین باب سخن گفته وقلم رانده اند واززوایای مختلف دریپرامون آن به کاوش پرداخته اند.

 

زندگی هریک ازما انسانها آمیخته با داوری ها وارزش گذاری هاست ، وهرکدام ازما درطول شبانه روز ممکن است ده ها باربا خود بگوئیم این خوب است این خوب نیست این کار رانباید انجام داد  وآن کاررا باید؛ وغیره......

 درفلسفة اخلاق اولین مسئله که با آن روبرو میشویم چیستی یا سرچشمة خوبی ها یا ارزشهاست ؛ خوبی چیست ؟ ملاک آن چیست؟ منشأ آن کجاست؟ وازکجا بدانیم که آن ملاک معتبر است؟

دومین پرسش عمده درفلسفة اخلاق تفاوت دیدگاه ها ونظرات دربارة عمل خوب وبد می باشد.

مسئلة بعدی فلسفة اخلاق نسبی یا مطلق بودن ارزشهاست ، آیا دروغ گفتن درهرشرایطی ناپسند است آیا اگربا دروغ گفتن من بیگناهی ازمرگ نچات می یابد نباید دروغ بگویم؟

اما درتعریف اخلاق فروید پدرعلم روانشناسی درکتاب " تمدن وناخشنودی های آن" می گوید : اخلاق محدود کردن غرایز بمنظورپیشرفت تمدن است یعنی غرایز راباید درحیطة عقل محدود کرد تا به تمدن واجتماع آسیبی وارد نیاید.

ابن مسکویه درکتاب " تهذیب الاخلاق وتطهیرالاعراق" میگوید : خلق همان حالت نفسانی است که انسان را به انجام کارهای دعوت میکند بدون آنکه نیاز به تفکر واندیشه داشته باشد.

اززاویة دیگردربین دانشمندان دو نظریه وجود دارد، عده ای از فلاسفه به مطلقگرایی در اخلاق(Moral absolutism)معتقدند و برخی دیگر به نسبیت گرایی در اخلاق(Moral Relativism) معتقدند و هرکدام برای خود استدلالهایی دارند.

به یک تعریف ساده موضوع را خلاصه می کنیم که مجموعه ای ازاصول اولیه ای که انسان درتصمیم گیری هایش ازآن استفاده می کنداخلاق  نامیده می شود؛من نمی خواهم بیشتر ازین بحث را به درازا بکشم وآنرابصورت یک نوشتة تحقیقی دربیاورم  این کلیاتی بود که درین بحث ازآنها تذکر بعمل آمد ؛ بحث اخلاق وجوانان، نوشته ای است به سلسلة رشته مباحثی مربوط به جوانان که هراز چند گاهی ازاین قلم تقدیم میگردد وکوشش می شود تا درقالب این مبحث یک پیام ارزندة به جوانان عزیز تقدیم گردد.


 



:: بازدید از این مطلب : 166
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 12 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 

 بسم الله الرحمن الرحيم

 

پيامبران عليهم الصلاة و السلام در بين مخلوقات از همه شرافتمندتر و پاكتر بودند و بيشتر از همه تقواي خداوند را داشته و دارند و از او مي ترسند و برگزيدگاني هستند كه مردم بايد به آنها تأسي جويند و اقتدا نمايند.

بر ما واجب است كه اين مقام را براي آنها محفوظ داريم و زبان خويش را از سخن چراني حول آنها بصورت انتقاد و يا اتهام دور گردانيم. اما نفسهايي كه فسق و فجور بر آنها غالب است زبان خويش را بر عليه آنها بصورت تهمت و عيب جويي دراز كرده و جز به صورت نادر پيامبري را باقي نگذاشته اند مگر اينكه او را متهم به ارتكاب گناه و يا از او عيب جويي كرده باشند؛ با اين كار در صدد از بين بردن اقتدار آنها و متهم كردنشان به نقص و در كل ايراد گرفتن از قرآن كه احوال آنها را بيان مي دارد، مي باشد.

ممانعت از اين كار در جهت دفع تهمت از انبياء به خاطر حفاظت از دين و رعايت حق آنها مي باشد. قبل از اينكه به تفصيل اقدام به رد اتهامات عليه انبياء نماييم دوست داريم كه يك نكته اساسي را بيان داريم و آن اينكه سلف صالح اتفاق دارند كه در مقام وحي و تبليغ خطا و اشتباه در حق پيامبران غير قابل تصور مي باشد اما در مقام و موقعيت غير از تبليغ، گناهان صغيره اي كه در انجامش پستي و بي ارزشي موجود نيست در صورتي كه پيامبري مرتكب آن شود و بر انجام آن پافشاري ننمايد و به دنبال آن توبه و انابه مي كنند، وجود دارد.

و با اين توضيح، علتي كه طعنه زنندگان به آن استناد مي كنند و مي گويند چگونه خطا نمودن بر پيامبران جايز است در حاليكه آنها مورد تأسي و اقتداي مردمند، باطل مي گردد. ما در جواب آنها مي گوييم ترس از حاصل شدن اشتباه در تأسي به پيامبران در صورت ارتكاب خطا وقتي متحمل و قابل تصور بود كه آنها خطا كنند و  بر آن بمانند و ديگران را نسبت به انجام آن هوشيار و آگاه نگردانند؛ در آن صورت اقتدا كننده دچار اشتباه مي شد چون پيروي از پيامبر بر او واجب است ولي در صورت اطلاع دادن از آن، اشتباهي صورت نخواهد گرفت بلكه از طريق ديگري ميدان اطاعت و فرمانبري به روي او باز مي گردد كه آن تبعيت و بازگشت نيكو به سوي خداوند متعال با توبه كردن است و با اين حال مقام اقتدا و الگو  بودن براي پيامبران باقي مانده و شرافت عبادت پروردگار با انجام توبه و بازگشت به سوي او برايشان حاصل مي گردد.

در خلال بحث معلوم شد آنچه كه ايراد گيرندگان و طعنه زنندگان در حق انبياء بيان مي دارند علاوه بر افتراء و تهمتهايي كه زده اند از چند حالت خارج نيست.

1.    يا اينكه ناشي از بدفهمي مسئله مي باشد.

2.    يا اينكه موردي است كه قبل از نبوت اتفاق افتاده است.

3.   و يا كاري است كه خلاف اولي از او سرزده است يا اينكه خطا و اشتباهي بوده كه از آنها توبه كرده و خداوند نيز آنها را عفو كرده و بخشيده است.

 بنابراين براي هيچ فردي جايز نيست آن را وسيله نقص و يا اثبات گناه براي آنها قرار دهد.

در آنچه كه خواهد آمد اين صورتها را با مثالهايي توضيح مي دهيم تا براي خوانندگان گرامي روشن شود كه شبهات مخالفان هرگز نمي تواند به صلاحيت اسلام خدشه وارد كند و طعنه و ايراد آنها باعث ثبات و موفقيت حق خواهد شد.

صورت اول: چيزهايي كه به پيامبران نسبت داده اند بر اساس بد فهمي بوده است. 


 



:: بازدید از این مطلب : 232
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 12 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 

الحمد لله وحده، والصلاة والسلام على من لا نبي بعده، وعلى آله وصحبه ومن تبعهم بإحسان إلى يوم الدين، أما بعد:

 

هيئت بحث علمي و فتوي به سؤالاتي كه از آنها شده و همچنين به آنچه در وسائل اطلاع رساني از آراء و مقالاتي كه دعوت به وحدت بين اديان كه عبارتند از اسلام، يهوديت و مسيحيت مي كنند؛ و به درست كردن مساجد، معابد و كنيسه در يك مكان و در يك جامعه دعوت مي نمايند؛ و همچنين به چاپ قرآن و انجيل در يك مجلد كه از نشانه هاي اين دعوت مي باشد و آنچه كه قانونها و اجتماعات و گروهها در شرق و غرب به آن دعوت مي كنند، جواب مي دهد. بعد از دور انديشي و مطالعه، هيئت به شرح زير پاسخ مي دهد:

 

اول اينكه: از اصول اعتقادي كه در دين اسلام معلوم و حتمي است و مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند اين است كه در جهان غير از دين اسلام، دين حق ديگري وجود ندارد و آن ختم كننده اديان است و نسخ كننده تمام آنچه قبل از آن، از دينها و آيينها و شريعتها بوده اند، مي باشد. بر روي زمين ديني غير از اسلام كه بتوان با آن الله را عبادت نمود وجود ندارد. الله تعالي مي فرمايد:*وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ*[1] «هركس غير از اسلام ديني قبول كند از او پذيرفته نمي شود و در آخرت از زيانمندان قرار مي گيرد.» و اسلام بعد از بعثت محمد_ صلي الله عليه و سلم _تنها به دين او اطلاق مي گردد.

دوم اينكه: از اصول اعتقادي اسلام اين است كه قرآن كريم آخرين كتابي است كه خداوند نازل نموده و آن را حفظ كرده است و نسخ كننده تمام كتابهاي قبل از خود يعني تورات، انجيل و غيره است. و در عين حال شاهد بر آنهاست. قرآن تنها كتابي است كه به پرستش خداوند دعوت مي كند. الله تعالي مي فرمايد:*وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءكَ مِنَ الْحَقِّ*[2] «ما اين كتاب را به حق به سوي تو نازل كرديم كه تصديق كننده كتابهاي پيش از خود و نگهبان بر آنهاست. در بين ايشان به آنچه خداوند نازل كرده حكم نما و از خواهشها و آرزوهايشان پيروي مكن و از حقي كه به سوي تو آمده، تبعيت نما.»

سوم اينكه: واجب است ايمان داشته باشيم به اينكه قرآن كريم نسخ كننده تورات و انجيل است و در اين دو، تحريف، تبديل، زيادي و نقصان راه يافته است همانگونه كه بيان آن در آياتي از كتاب خدا آمده است:*فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىَ خَآئِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمُ*[3] «بعد از آنكه نقض پيمان كردند، لعنتشان كرديم و دلهايشان را سخت گردانيديم. كلمات را از جايگاه خويش تحريف مي كنند و بخشي از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند را به فراموشي سپردند تو بر خيانت ايشان آگاه مي شوي و جز عده كمي از آنها از اين خيانت دست نمي كشند.» و در جاي ديگر مي فرمايد:*فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا يَكْسِبُونَ*[4] «ويل به حال كساني كه با دستان خويش كتاب را مي نويسند سپس مي گويند اين از جانب خداست تا آن را به بهايي اندك بفروشند. ويل به حال ايشان از آنچه با دستان خويش نوشته اند و ويل به حال آنان از آنچه بدست آورده اند.» همچنين مي فرمايد:*وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ*[5] « دسته اي از آنها زبانشان را به كتاب خداوند مي پيچانند تا گمان شود آن از كتاب خداست در حاليكه از كتاب خداوند نيست و مي گويند از جانب خداوند است در صورتي كه از طرف خداوند فرو فرستاده نشده است و بر خداوند دروغ مي بندند در حاليكه مي دانند.» نكته اي كه اينجا حائز اهميت مي باشد اين است كه فرقي نمي كند چه تحريف يا تبديل شده باشد، به وسيله اسلام منسوخ گرديده است. از رسول الله صلي الله عليه و سلم ثابت است هنگامي ورقه اي را كه در آن چيزي از تورات نوشته شده بود در دست عمر بن خطاب رضي الله عنه ديد، خشمگين شد و فرمود:**أفي شك أنت يا ابن الخطاب؟! ألم آت بها بيضاء نقية؟ لو كان أخي موسى حياً ما وسعه إلا إتباعي**[6] (آيا شك داري اي پسر خطاب؟! آيا آن روشن كننده پاك نيامده است؟ اگر برادرم موسي زنده بود چاره اي جز پيروي از من نداشت.)


 



:: بازدید از این مطلب : 198
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 12 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 مسلمانان بر اينكه رسول الله _ صلي الله عليه و سلم _ شفاعت كننده شفاعت شدگان روز قيامت است اختلافي ندارند و در يك كلام شفاعت به وسيله كتاب و سنت ثابت است.

 

اهل سنت و جماعت متفق هستند كه آن براي اصحاب كبائر كه مرده اند و توبه ننموده اند، مي باشد در حاليكه معتزله و خوارج با ايشان مخالف هستند و گفتند: شفاعت ذكر شده در كتاب و سنت به استثناي بالا بردن درجات مؤمنين و اضافه شدن ثواب شفاعت شدگان از ايشان چيز ديگري نمي باشد. اما اصحاب كبائر كافر هستند و براي هميشه در آتش جاويدان مي مانند.و بر آن به دلايلي استدلال مي كنند كه آن را با نقد و روشن شدن مطلب عرض خواهيم كرد ولي قبل از آن از دلايل اهل سنت آنچه با آن در صحت و درستي مسلكشان و سلامتي راهشان روشن مي نمايد، مي آوريم و اينكه نص و اجماع با ايشان است نه با مخالفانشان.

دلايل شفاعت

دلايل شفاعتي كه در قرآن ذكر شده به طور عام آمده و تفصيل داده نشده است و به طور مجمل بر ثبوت شفاعت در روز قيامت دلالت مي نمايد و در احاديث نبوي به صراحت به آن اشاره شده است كه از جمله آن احاديث عبارتند از:

1.    حديث ابوهريره _ رضي الله عنه_ است كه از رسول الله _ صلي الله عليه و سلم _ روايت نموده كه فرمود:**لِكُلِّ نَبِيٍّ دَعْوَةٌ مُسْتَجَابَةٌ فَتَعَجَّلَ كُلُّ نَبِيٍّ دَعْوَتَهُ وَإِنِّي اخْتَبَأْتُ دَعْوَتِي شَفَاعَةً لِأُمَّتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَهِيَ نَائِلَةٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ مَنْ مَاتَ مِنْ أُمَّتِي لَا يُشْرِكُ بِاللَّهِ شَيْئًا**[1] (براي هر نبي اي دعايي در حق امتش مي باشد كه رد نمي شود هر پيامبري دعاي خود را كرده است  و من دعايم را پوشيده و پنهان كرده ام تا شفاعتي براي امتم روز قيامت باشد پس آن ان شاء الله براي كسي كه از امت من بميرد و براي خداوند چيزي را شريك نگردانده باشد به نتيجه مي رسد.) [2]  شكي وجود ندارد كسي كه زنا، سرقت يا شرابخوار باشد و براي خداوند شريك قرار نداده باشد از جمله كساني است كه مشمول شفاعت واقع مي گردد ان شاء الله.

2.    از ابو سعيد خدري _ رضي الله عنه_ روايت است كه رسول الله _ صلي الله عليه و سلم _ فرمودند:**أَمَّا أَهْلُ النَّارِ الَّذِينَ هُمْ أَهْلُهَا فَإِنَّهُمْ لَا يَمُوتُونَ فِيهَا وَلَا يَحْيَوْنَ وَلَكِنْ نَاسٌ أَصَابَتْهُمْ النَّارُ بِذُنُوبِهِمْ أَوْ قَالَ بِخَطَايَاهُمْ فَأَمَاتَهُمْ إِمَاتَةً حَتَّى إِذَا كَانُوا فَحْمًا أُذِنَ بِالشَّفَاعَةِ فَجِيءَ بِهِمْ ضَبَائِرَ ضَبَائِرَ فَبُثُّوا عَلَى أَنْهَارِ الْجَنَّةِ ثُمَّ قِيلَ يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ أَفِيضُوا عَلَيْهِمْ فَيَنْبُتُونَ نَبَاتَ الْحِبَّةِ تَكُونُ فِي حَمِيلِ السَّيْلِ**[3] (اما اهل آتش كساني هستند كه در آن نه مي ميرند و نه زنده مي شودند ولي مردمي هستند كه پيوسته آتش به خاطر گناهانشان يا گفت به خاطر خطاهايشان به ايشان مي رسد پس ايشان در حال مردن قرار مي گيرند تا اينكه سياه مي شوند. اجازه داده مي شود كه براي ايشان شفاعت شود پس جماعتهاي متفرق از ايشان خارج مي شوند و بر رودهاي بهشت منتشر مي شوند سپس گفته مي شود اي اهل بهشت بر ايشان آب بريزيد پس مانند دانه گياه كه تماماً آب روان به او رسيده، مي رويند.)

3.    از جابر بن عبدالله _ رضي الله عنه_ روايت است كه گفت از رسول الله _ صلي الله عليه و سلم _ شنيدم كه فرمود:**إِنَّ شَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ لِأَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِي**[4] (همانا شفاعت من در روز قيامت براي اهل كبائر از امتم مي باشد.)

4.    از انس _ رضي الله عنه_ روايت است كه رسول الله _ صلي الله عليه و سلم _ فرمود:**يَخْرُجُ مِنْ النَّارِ مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَفِي قَلْبِهِ وَزْنُ شَعِيرَةٍ مِنْ خَيْرٍ وَيَخْرُجُ مِنْ النَّارِ مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَفِي قَلْبِهِ وَزْنُ بُرَّةٍ مِنْ خَيْرٍ وَيَخْرُجُ مِنْ النَّارِ مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَفِي قَلْبِهِ وَزْنُ ذَرَّةٍ مِنْ خَيْرٍ**[5] (هر كس لا اله الا الله بگويد و در قلبش به اندازه دانه جويي ايمان وجود داشته باشد از آتش خارج مي شود؛ هركس لا اله الا الله بگويد و به اندازه دانه گندمي ايمان در قلبش..... 

 




:: بازدید از این مطلب : 229
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 12 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

ای بنده خدا .. همانا سعادت واقعی لحظه ای است که در مقابل پروردگارت ایستاده .. کتاب او را بخوانی .. در آیات او تدبر نمایی ، از ترس او به گریه بیافتی  .. بر اثر پشیمانی اشک از چشمانت سرازیر شوند و در این عملت  فقط رضایت خداوند مد نظرت باشد .. با تفکر و تأمل در مقابل این فرموده ی خداوند عز و جل قرار بگیری که می فرماید : { تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا وطمعا ومما رزقناهم ينفقون }  پهلوهایشان از بسترها بدور می شود (و خواب شیرین را ترک گفته و به عبادت پروردگارشان می پردازند و ) پروردگار خود را با بیم و امید به فریاد می خوانند ، و از چیزهایی که بدیشان داده ایم می بخشند .

 ودر لحظات تفکر در ملکوت خداوند زندگی کنی هنگامی که این فرموده ی خداوند را تکرار می نمایی :{ الذين يذكرون الله قياما وقعوداً وعلى جنوبهم ويتفكرون في خلق السموات والأرض ربنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار}  کسانی که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلویشان افتاده یاد می کنند و در باره آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند و می گویند : پروردگارا!! این ( دستگاه شگفت کائنات ) را بیهوده و عبث نیافریده ای ؛ تو منزه و پاکی  پس ما را از عذاب آتش محفوظ بدار .

سعادت و خوشبختی واقعی : هنگامی است که سرخود را در برابر خداوند خم نموده و برای او به رکوع وسجده می افتی .. و در نعمتهای او ما بین گفتن سبحان ربي العظيم وسبحان ربي الأعلى از حالتی به حالتی دیگر منقلب می شوی .. عجب چه سعادت و لحظاتی ایمانی و شکوهمند .. در آن حالت سجده درخواستت را از خدای پاک و بلند مرتبه می نمایی  و به او تقرب می جویی و در مقابلش خود را ذلیل نشان می دهی و با دعا و نیایش  در مقابل او تضرع و زاری می کنی .. ودر سجده ات فرموده ی نبی و حبیبت حضرت  محمد صلى الله عليه وسلم را به یاد میاوری و می گویی : يا مقلب القلوب والأبصار ثبت قلبي على دينك " ای تغییر دهنده ی قلبها و چشمها قلبم را بر دینت ثابت بگردان .

ودرطلبت از خداوند ، اصرار ورزیده و در همین جایگاهت بسیار از او طلب نمایی و از او  بخواهی که تو را بر این نعمت بزرگ ثابت قدم بگرداند ؛ نعمتی که...... 

 




:: بازدید از این مطلب : 227
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 12 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 حضرت محمد (صلى الله عليه وعلى آل بيته وصحبه وسلم) فرمودند:هرگز انحراف جنسي گسترش پيدا نمي كند و در ميان مردم شايع نمي شود مگر اينكه عده اي در آن زياده روي كنند. در اين صورت به بيماري ها و آفت هايي مبتلا مي شوندكه در ميان گذشتگان آن ها نبوده است.

 

همچنين ايشان فرمودند:هنگامي كه زنا (محصن يا محصنة) بين عده اي خاص شيوع پيدا كند، مرگ و مير ميان آن ها زياد مي شود.

با نگاهي به آمار امور جنسي در آمريكا مي توان درستي اين حديث را دريافت:

1- هرساله 134000 مورد جديد از بيماري سفليس رخ مي دهد كه بيشترين آمار در 40 سال گذشته است.

2- هر ساله 1.3 ميليون مورد بيماري سوزاك ( اتشك) رخ مي دهد.

3- هر ساله 24 ميليون مورد از ويروس عامل ايجاد ورم پوستي(HPV) رخ مي دهد كه درصد بيشتري از آن در ميان جوانان مشاهده مي شود.

4- 63% از بيماري هاي ناشي از تماس جنسي (STD) هر ساله ميان افراد زير 25 سال اتفاق مي افتد.

5- بيماري ايدز مهم ترين عامل مرگ بين افراد 25 تا 44 سال است.

6- كاندوم هاي HPVهيچ گونه حفاظتي در مقابل اين بيماري كه عمده ترين مشكل از ديد متخصصان بيماري هاي مربوط به زنان است ايجاد نمي كند و باعث تقريبا تمامي سرطان هاي گردنه رحم است.

انسان از هيچ چيز به اندازه سهل انگاري، زنا، لواط، زناي با محارم، رابطه جنسي زن با زن صدمه نديده است و اين ها در جوامعي ديده مي شود كه خود را از قوانين الهي دور كرده اند.

حديثي كه در بالا به آن اشاره كرديم شرح حال جوامع غير مسلمان است....... 

 

 




:: بازدید از این مطلب : 228
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 12 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

  اي كاش قوم من مي دانستند كه آتش چيست؟

 

اي كاش قوم من مي دانستند كه آتش چيست؟

از آن به خداوند پناه مي برم و شما را از آن برحذر مي دارم. رسول الله _صلي الله عليه و سلم_ در دعايش مي فرمود:**اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْجَنَّةَ وَمَا قَرَّبَ إِلَيْهَا مِنْ قَوْلٍ أَوْ عَمَلٍ وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ النَّارِ وَمَا قَرَّبَ إِلَيْهَا مِنْ قَوْلٍ أَوْ عَمَلٍ وَأَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَ كُلَّ قَضَاءٍ قَضَيْتَهُ لِي خَيْرًا**[1] (خداوندا من بهشت و آنچه از گفتار و كردار مرا به آن نزديك مي گرداند از تو مسئلت مي نمايم و به تو پناه مي برم از آتش و آنچه از گفتار و كردار مرا به آن نزديك مي گرداند و از تو مي خواهم كه سرانجام تمام كارها را براي من خير و نيكي قرار دهي.)

مالك بن دينار مي گويد: اگر كساني همراه من حاضر بودند جهانيان را مورد خطاب قرار دهند و با فرياد آتش…آتش مردم را انظار نمايند من آنها را همراهي مي كردم.

عطاء سليمي مي گويد: هنگامي كه جهنم را به ياد مي آورم نمي توانم غذا بخورم و آب بنوشم.

براي طاووس [كه از بزرگان تابعين بود] بستر خواب را گستراندند، به پهلو خوابيد؛ در بسترش آرامش نداشت همانگونه كه دانه در ظرف هنگام پختن آرام و قرار ندارد. سپس نشست و تا صبح رو به قبله بود. گويند: با ياد جهنم يك دفعه از خواب هراسناك برخواست و گفت: آتش…آتش و شما نمي دانيد كه آتش چيست؟

از عبدالله بن مسعود روايت است كه گفت: رسول الله _صلي الله عليه و سلم_ فرمودند:**يُؤْتَى بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ زِمَامٍ مَعَ كُلِّ زِمَامٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ يَجُرُّونَهَا**[2] (در آن روز جهنم را در حاليكه داراي هفتاد هزار افسار است مي آورند و هر افسار را هفتاد هزار ملائكه مي كشند.)

1.  شديدتر از گرماي تابستان يا سرماي زمستان است و اين تنها به مجرد يك نفس از نفسهاي جهنم مي باشد.

در صحيحين از ابوهريره _ رضي الله عنه _ روايت است كه رسول الله _صلي الله عليه و سلم_ فرمودند:**اشْتَكَتْ النَّارُ إِلَى رَبِّهَا فَقَالَتْ يَا رَبِّ أَكَلَ بَعْضِي بَعْضًا فَأَذِنَ لَهَا بِنَفَسَيْنِ نَفَسٍ فِي الشِّتَاءِ وَنَفَسٍ فِي الصَّيْفِ فَهْوَ أَشَدُّ مَا تَجِدُونَ مِنْ الْحَرِّ وَأَشَدُّ مَا تَجِدُونَ مِنْ الزَّمْهَرِيرِ** (آتش از خداوند شكايت مي كند. مي گويد: پروردگارا: قسمتي از من قسمت ديگرم را خورد. اجازه بده كه براي آن دو نَفَس باشد. نَفَسي در زمستان و نَفَسي در تابستان. و آن  شديدترين گرما و شديدترين سرمايي است كه يافته ايد.) و باز در حديثي ديگر...... 

 




:: بازدید از این مطلب : 333
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 12 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

انّ الحمد لله نحمده و نستعينه و نستغفره و نعوذ بالله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا من يهده الله فلا مضل له و من يضلل فلا هادي له و اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله اما بعد:

مدتهاست كه دنياي اسلام مورد تاخت و تاز فرهنگي دشمنان اسلام واقع گشته و در اين راستا دشمنان موفقيتهاي بيشماري را كسب كرده اند چنانكه نتيجه آن انقلابات فرهنگيي بود كه در جهت ارتداد اما در قالبها و شكلهاي ناهمگون  در جوامع اسلامي بوجود آمد  و اين از جمله مصائب و گرفتاريهاي بسيار شديدي بود كه يكي از  ثمرات  آن تضعيف فرنگ ريشه دار ديني و حركت     در جهت زدونش در زندگي مردم  بود؛ اين هجوم فكري و فرهنگي در واقعيت عملي زندگي مردم مسلمان در شكل گروهها و حكومت هاي لائيك و بريده از دين و حتي ضد دين تحقق يافت گروههايي كه بر اساس نفي دين از صحنه زندگي مسلمين و بر پايي ماديت صرف و بي خدايي و نفي تمام شعائر دين شكل گرفتند و اعضاي خويش را بر اساس تئوريهاي ماركس و لنين و در شكل بسيار معتدل آن بر اساس افكار فرهنگ لائيك و بريده از خدا و دين بر اساس الگوهاي  اروپايي پرورده  مي كردند. پرچمداران رهايي مردم از مصائبي شدند كه تمام گرفتاريهاي مردم ناشي از حاكميت همان افكار ارتدادي و دوري از معنويت و خدا بود كه آنها مناديش بودند. آري سربازان دشمن در لباس دوست نداي رهايي سر دادند و در اين ميدان فريب خوردگان مظلوم همان توده هاي مردم بودند كساني كه فرهنگ اسلامي را در عمل خويش حتي الامكان حفظ كرده بودند اما چون از مركز فرهنگي و علمي اسلامي صحيح دور شده بودند آن را با انواعي از خرافات به هم آميخته بودند لذا دشمنان دوست نما، مرتدان به ظاهر مسلمان، همان فرهنگ مردم را سعي كردند به خدمت خويش گيرند و آن را وسيله همراهي دلها قرار دهند و متأسفانه در اين ميدان نيز موفقيتهاي بسياري را كسب كردند تا جايي كه بسياري از امامان جمعه و جماعت را  بلندگوي فكري خويش در همراهي مردم با خود كردند از آنها بيعت گرفتند و در نهايت حاكميت كفر در دنياي اسلام عادي جلوه گر شد سرانجام واقعيت عملي زندگي مسلمانان تبديل به معجوني از فكر اسلام و كفر گرديد. نمازخوان و روزه گير به عضويت گروههاي بي دين و لائيك درآمد و به راحتي در راه اهداف حكومتهاي ملحد با افكار ضد ديني زير ماسك دروغين دفاع از آرمانهاي مردمي جان فدا كردند . مساجد به محل برگزاري مراسمات حزبي و محل تشييع جنازه كساني گرديد كه در تمام عمرشان هدفي جز ويراني فرهنگ مسجد نداشتند و روحاني مسجد نيز بر لاشه بي دينها و مفسديني كه حتي لايق به دفن در گورستان مسلمانان نيز نبودند نماز خواندند و مردم گروه گروه بر روح آن نامرحومان فاتحه نثار كردند. در همان حال  اگر ندايي مردم را از همراهي با كفر بر حذر مي داشت  به انجام يك سري شعائر دين كه توسط رهبران گروههاي حزبي و حكومتي  صورت مي گرفت استدلال و صدايش را مورد بي توجهي قرار مي دادند؛ دشمنان نيز آگاه بودند، براي فريب مردم گاه نماز مي خواند و گاه برنامه هاي كفري خويش را با قرائت قرآن آغاز مي كردند. فاجعه از همين جا شروع شد ، دشمن نتيجه زحمات و تلاشهاي ساليان دراز خويش را مشاهده مي كرد. لذا بدون هجوم نظامي دلها را تسخير خويش نموده بودند بنابر اين  آتاتورك رهبر آزادي و صدام و حافظ اسد رهبر مسلمانان براي نجات بيت المقدس شدند و كنفرانس ناكارآمد  به ظاهراسلامي  كه معجوني ناموزون از انسانهاي  با افكار ضد و نقيض و وابستگيهاي فكري متعدد بود جانشين شوراي حكومتي اسلامي شد. و مهتديها، قاسملوها، طالباني ها و بارزانيها مناديان رهايي ملتي شدند كه باني و عامل گرفتاريهاي ملي آنان  همان رهبران فكري  اعم از كمونيست يا سرمايه داري درقالبهاي متعدد ليبرالي تحت شعارهاي دروغين دمكراسي خواهي در دنيا بودند. در زير اقدام به ترجمه استفتايي از شيخ ابن باز - رحمه الله – مفتي عام مملكت عربستان سعودي كرده ايم اميد است مطالعه آن مورد استفاده و وسيله اي جهت بيداري مؤمنان واقعي گردد كه در صدد كسب توشه براي فردايي هستند كه ناگزير به آن خواهند رسيد.*وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ *[1] «بترسيد از روزي كه به سوي خداوند برگردانيده مي شويد آنگاه به هركس به صورت كامل پاداش آنچه را انجام داده مي پردازند در حاليكه به آنها ظلم نمي شود.»

 

 

 

سؤال: آيا لعن حاكم عراق جايز است؟ چون بعضي از مردم مي گويند: تا زمانيكه ايشان به شهادتين اقرار و اعتراف مين مايد ما در لعن كردنش توقف مي كنيم. و آيا به طور قطعي او كافر است؟ نظر جنابعالي در مورد كسي كه او را كافر مي داند، چيست؟

جواب: او كافر است اگر چه لا اله الا الله را بر زبان راند و يا نماز به پا دارد و روزه بگيرد و تا زمانيكه از اصول و مبادي حزب بعث ملحد بيزاري ننمايد و آشكارا اعلام نكند كه از آن اصول و هر آنچه به سويش دعوت كرده توبه نموده و به سيو خداوند برگشته است حكم كفرش به حالت خويش باقي است. چون حزب بعث و بعثي بودن كفر و گمراهي است. همانگونه كه عبدالله بن ابي در حاليكه با رسول الله - صلي الله عليه و سلم- نيز نماز مي خواند و به لا اله الا الله و رسالت محمد - صلي الله عليه و سلم- نيز شهادت مي داد از كافرترين مردمان بود و اين نماز و اعتراف برايش سودي در بر نداشت و علت آن كفر و نفاقش بود بنابراين تمام كساني كه لا اله الا الله را بر زبان مي رانند ولي داراي اعتقادات كفري چون بعثيت و كمونيستي و افكار ديگر مخالف دين هستند اما اهداف دنيايي آنها را وادار به انجام نماز كرده است چنين اعمالي موجب نجاتشان از كفر نخواهد شد. چون اينكار ناشي از نفاق آنهاست و آشكار است كه عذاب منافقين شديد است همانگونه كه پروردگار متعال مي فرمايد:*إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا*[2] «منافقين در پايين ترين رتبه آتش قرار دارند و برايشان ياري دهنده اي نمي يابيد.» و به اينكه صدام مدعي مسلمان بودن و جهاد كردن شده و گفته است من مؤمن هستم او را از نفاق خارج نمي گرداند و هرگونه سود و نفع را از او منتفي مي نمايد. و براي اينكه هر ادعا كننده اي در ادعاي مسلمان و مؤمن بودن سخنش معتبر باشد بايد به صراحت نسبت به اعتقادات گذشته اش اعلان توبه كند و آن را با عمل نيز تأكيد نمايد چنانكه خداوند متعال مي فرمايد:*إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا*[3] «مگر كساني كه توبه كردند و اصلاح نمودند و بيان داشتند.» بنابراين توبه كلامي و اصلاح عملي بايد همراه بيان كردن و توضيح دادن صورت گيرد كه در غير اين صورت ادعا كننده صادق و راستگو نيست كه در صورت صداقت داشتن در توبه بايستي از بعثي بودن برائت جويد و از كويت خارج شده و حقوق مظلومان را كه حق آنها را ضايع كرده باز پردازد و بازگشت و توبه اش از بعثيت و مبادي كفر و گمراهي آن را اعلان دارد و بر همه بعثيها لازم است به سوي خدا برگردند و توبه نمايند و براي اسلام گردنكجي و خضوع نمايند و در گفتار و عمل و در ظاهر و باطن به مبادي و اصول اسلام تمسك جويند و بر آن استقامت كنند و به خدا و رسولش و روز آخرت ايمان آورند و اين در صورتي است كه صادق باشند.

اما اگر خودنمايي و نفاق ورزند نه پيش خدا و نه پيش مؤمنان صالح نمي باشند. خداوند متعال مي فرمايد:*إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ*[4] «منافقين در پايين ترين رتبه آتش قرار دارند.» و مي فرمايد:*وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآَخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ (8) يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آَمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ(9) فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ (10) وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِنْ لَا يَشْعُرُونَ (12) وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آَمِنُوا كَمَا آَمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آَمَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَكِنْ لَا يَعْلَمُونَ*[5] «بعضي از مردم گويند به خدا و رسولش ايمان آورديم در حاليكه آنها ايمان ندارند خداوند و مؤمنان را فريب مي دهند در حاليكه تنها خود را فريب داده اند ولي بي شعورند. دلهايشان مريض است و خداوند بر آن افزوده است و عذاب دردناكي را به سبب تكذيب كردنشان برايشان قرار داده است. هرگاه به آنها گفته شود در زمين فساد مكنيد گويند: تنها ما اهل اصلاح هستيم. آگاه باشيد تنها آنها مفسدند ولي شعور ندارند. اگر به آنها گفته شود چون بقيه مردم ايمان آوريد گويند: آيا همچون افراد سفيه ايمان آوريم در حاليكه خود سفيه هستند ولي نمي دانند.» آري حال صدام و تمام كساني كه مثل او هستند و با نيرنگ و نفاق اسلام بودن را اعلان مي دارند ولي عملاً انواع اذيت و آزار و ظلم را بر مسلمين روا مي دارند و بر اعتقادات الحادي بعثي بودن نيز ماندگارند، مي باشد.

 

 

شیخ ابن باز (رحمه الله)

 

 


 


[1] بقره 281

[2] نساء 145

[3] بقره 160

[4] نساء 145

[5] بقره 8-13

[6] نساء 142- 143

[7] نساء 145- 146

 




:: بازدید از این مطلب : 240
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 12 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عبدالله

 

آيا موسيقى حرام است؟ حکم آن در اسلام چیست؟

 

اهل اسلام در سایه این دین حنیف زندگی شرافتمندانه و کریمانه ای دارند که در آن شیرینی ایمان و آسایش یقین و انس طاعت و لذت عبادت را احساس می کنند.

 از سویی دیگر تعالیم این دین سدی است محکم در برابر انحرافات و هوا و هوس منحرفین که انسان را در برابر شهواتش حفظ می کند و بر غم ها و غصه ها و دردهایش غلبه می کند و به راستی چه بی نیاز است آنکه این دین را برپا دارد اگرچه فقیر باشد و چه بی چیز است آنکه به این دین پشت کند گرچه غنی باشد.

اما آنچه یک مسلمان غیور را ناراحت می کند این است که برخی از مسلمانان سعادت و سرور و شادی را در غیر دین خود می جویند و سم کشنده را به جای دارو به اشتباه گرفته و عافیت و شفا را در پیروی از شهوات و هوی و هوس می جویند.

از این دردها مشغول شدن بسیاری از مردم زمانه ما به گوش دادن آلات موسیقی است تا جایی که این عادت و مرام آنها شده و برای این کار خود به علتها و دلایل واهی و بی اساس و پوچی استناد می کنند که موسیقی را مباح قرار می دهد اما این دلایل هیچ مستند صحیحی ندارد و تنها از سوی کسانی که خود مبتلا به غنا و موسیقی اند ترویج می شود.

همینطور برخی از آنها را می بینیم که به حجت اینکه موسیقی باعث رقیق شدن احساسات و عواطف می شود! آن را ترویج می کنند و مسلما این اشتباه است چون در واقع موسیقی و غنا شهوات و اهوا را برانگیخته می کند و اگر این ادعاها کمی صحت داشت باید موسیقی باعث ترقیق عواطف و تصحیح اخلاق خود این خواننده ها می شد که انحراف اخلاقی و رفتاری بیشترشان بر کسی پوشیده نیست.

هر کس در مورد تحریم ترانه سرایی و موسیقی در شک است باید شک خود را با یقین یعنی کلام خدا و رسولش بر طرف سازد و نصوصی که  در قرآن و سنت مبنی بر تحریم موسیقی وجود دارد بسیار است و برای انسان مومن تنها یک دلیل از  قرآن یا سنت صحیح کافی است چه بسا که دلایل بر این حرمت بسیار باشد. الله سبحانه و تعالی در کتاب خود می گوید: {وما کان لمومن و لا مومنة إذا قضی الله و رسوله أمرا أن یکون لهم الخیرة من أمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا} (براي هيچ مرد و زن مومنی شایسته نیست که وقتی الله و رسولش امری را مقرر نمودند، از خودشان اختیار قبول یا رد داشته باشند، و هرآنکه از [امر] خدا و رسولش سرپیچی کند به درستی که گمراه شده است گمراهی آشکار) [احزاب/36]

به علت خطرات موسیقی و به این دلیل که یکی از اسباب فتنه مردم و و افساد آنها به خصوص جوانان است تصمیم گرفتم  این تحقیق مختصر را که درباره موقف قرآن و سنت و أئمه اهل علم درمورد غنا و موسیقی است جمع آوری کنم.

این تلاشی است که هدفم از آن خدمت دین خدا و نفع رسانی به مسلمانان است. از الله سبحانه و تعالی خواستارم آن را نافع گرداند

 

ادله تحریم موسیقی از قرآن کریم

الله سبحانه و تعالی..........

 




:: بازدید از این مطلب : 295
|
امتیاز مطلب : 1131
|
تعداد امتیازدهندگان : 1113
|
مجموع امتیاز : 1113
تاریخ انتشار : 12 دی 1389 | نظرات ()